انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

با سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی . سالهاست که عده ای از فارغ التحصیلان دبیرستان جمعی از دوستان و اکثر معلمین را یافته اند و سالانه حدود سه گردهمائی جهت تجدید دیدار و یادآوری خاطرات و گپ و گفتگو و قیل و قال و قرار و مدار باهم دارند . هسته اولیه این تجمع که اکنون به شناسائی بیش از 390 نفر انجامیده با ده نفر از دانش آموختگان سال 50 شروع شده ، امید است به همت شما به تمام فارغ التحصیلان دکتر نصیری دسترسی پیدا کنیم . با آرزوی موفقیت برای همه شما رئیس دانا

بایگانی

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

من وهمکلاسیهای عزیزم( 9)
( عید جعفر در دوم  مهر ماه سال  46)
سال 46 سال سختی بود . پدر برای دومین بار در کارش شکست
خورد. مادر به علت بیماری قلبی  و نگران از ثبت نام من ، در بیمارستان بستری شد. خواهر و برادر هایم ازدواج کرده و  مقیم
 شهرستان بودند. من بودم  و انبوهی از مشکلات. نمی دانستم با
ثبت نام چه کنم؟ با مختصر پولی که داشتم ، از چند کتابفروشی
 پشت پارک شهر ،کتابهای دسته دوم  سال بعد را با قیمت بسیار
 ارزان خریداری نمودم.  در فکر شهریه بودم  که دوستم  جعفر
را دیدم.                             *****
چند سالی بود که از شهرستان  به تهران مهاجرت کرده بودند.
سال گذشته در کلاس هفتم ، هردو  در دبیرستان دکتر نصیری
ثبت نام کرده بودیم.بیستم خرداد ماه سال 46  برای گرفتن  نتیجه
وارد  حیاط مدرسه شدیم. انبوهی از دانش آموزان در پشت پنجره
دفتر مدرسه، مشرف به حیاط اول، جمع شده بودند تا نتیجه  امتحانات  را  که در پشت  شیشه نصب  شده بود، ببینید.
بعضی از دانش آموزان از  حفاظ  پنجره ها بالا رفته تا هم  نتیجه خود را
ببینید و هم  نتیجه دوستانشان را اعلام کنند.بعض از والدین خوشحال بودند و  انعام می دادند و بعضی  ها غمگین و   افسرده.  در جلوی اسم  جعفر،با خودکار  قرمز  و با خط کشیده نوشته شده بود: م-------------------ر دود
بیچاره گریه می کرد. تصمیم گرفته  بود که دیگر به مدرسه نرود.
در مغازه پدرش مشغول به کار شد. موهایی بسیار بلند و لباسی مندرس داشت.              *****
با دیدن جعفر فکری به ذهنم رسید . از او خواستم  نامه ای از طرف من به رئیس دبیرستان بدهد. آخر ، سال گذشته  برای ثبت نام
،چند بار پیش  رییس رفته بودم و مرا می شناخت. قبول کرد.
روی کاغذی نوشتم  :: ریاست محترم دبیرستان دکتر نصیری، سال گذشته  در خرداد ماه با معدل خوب  قبول شده ام  اکنون  به علت عدم پرداخت شهریه نمی توانم ادامه تحصیل دهم.....با تشکر
.........روز بعد ، نامه  را در پاکت در بسته ای  گذاشتم  و به جعفر دادم. با هم به دبیرستان رفتیم. من جلوی دبیرستان  و مقابل نانوایی ایستادم و
او وارد مدرسه شد.                    *****
زنگ دوم خورد و  از جعفر خبری نشد. بسیار نگران و مضطرب
شدم. چند بار از جلوی در مدرسه عبور کردم ولی خبری از او نبود. لحظه به لحظه بر اضطرابم افزوده می شد.زنگ آخر هم خورد
 و بچه ها دسته  دسته از مدرسه خارج شدند. با کنجکاوی بچه ها
را می نگریستم تا شاید  جعفر را ببینم ،ولی افسوس..........
ناگهان دستی شانه ام را لمس کرد. دانش آموزی را دیدم با لباسی بسیار نو وسری  تراشیده و کوچک. موهایش در بعضی
نقاط  ،زیاد و  در بعضی  قسمت ها  حتی پوست سرش هم معلوم بود. آری جعفر بود.               *******
گفت  نامه را به رییس دادم، نگاهی به من انداخت و به دفتردار
گفت : ایشان را اصلاح کنید و بفرستید سر کلاس. یک  بن لباس هم به او بدهید.                   *******
به اتاق دیگری رفتیم . ابتدا با ماشین برقی  سرمرا تراشید  و گفت: از این لباس ها هر کدام اندازه ات هست بپوش و بعد به کلاس  دوم،پنج  رفتیم.در زد .در را باز کردند.  صدای کشیده شدن قلم درشت  روی کاغذ ، فضای کلاس را پر کرده بود. روی تخته سیاه
 با خطی  درشت و بسیار زیبا نوشته شده بود :: بنی آدم اعضای یکدیگرند،  که در آفرینش ز یک گوهرند.................  تو که از محنت دیگران
بی غمی،  نشاید که نامت نهند آدمی.
آقای موسوی ،معلم خط  با دیدن من ، گفت : آفرین ، همه دانش آموزان  باید  مانند   این دانش آموز  موهایی کوتاه و مرتب داشته باشند و پرسید:: قلم داری ؟ گفتم :نه. گفت : دوات داری ؟  گفتم ،نه. گفت : پس  خاک  بر سرت.  برای چی آمدی ؟ بتمرگ.
زنگ بعد درس تاریخ ، داشتیم وآقای بیریجانیان از اول  زنگ تا آخر
زنگ  در باره پادشاهان سلجوقی صحبت کرد. و قرار شد بعضی
از دانش آموزان  برای جلسه  بعد کنفرانس بدهند. جعفر
بابت لباسها  از من بسیار  تشکر کرد . او را در آغوش گرفتم.
پرسید:: ولی ،عباس  ،چرا سرم را تراشیدند و به کلاس  فرستادند؟؟ .  ادامه دارد.       صفدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۱
محمد علی رئیس دانا

غلامعلی حداد عادل
 که رییس فرهنگستان ادب است، به جای کلمه ی عربی «مثلث»، واژه پارسی "سه بر" را جایگزین کرده و به جای مثلث متساوی الاضلاع، "سه برِ سه بر برابر" و به جای مثلث متساوی الساقین هم "سه برِ دو بر برابر" را پیشنهاد داد است.

* در ریاضی یک اصل وجود دارد که می گوید: «اگر دو ضلع نامساوی از یک مثلث متساوی الساقین با دو ضلع مثلث دیگر برابر باشد، آن دو مثلث برابرند.»

حالا این اصل رو به زبان پیشنهادی حداد عادل بازگو می کنیم:

 "ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﻭ ﺑﺮ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺑﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﻭﺑﺮ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺑﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺑﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﺪ."


✨ اگر هنوز سرپا هستین، و دچار تشنج نشدین برای سلامتی ما هم دعا کنین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۳۲
محمد علی رئیس دانا

سلام بهاران بر تمامی سروران مبارکباد
طبق روال همه ساله امسال نیز به امید یاری پروردگار روز چهار شنبه  نهم فروردین ساعت 4 بعد از ظهر به دیدار و عیادت جناب مومنی عزیز خواهیم رفت

از تمامی دوستان علاقه مند به حضور و تجدید دیدار با معلمین عزیز و دوستان تقاضا دارم جهت هماهنگی با بنده رئیس دانا 09123223778 و یا جناب پشنگ پور عزیز 09123397510 اعلان تمایلشان را اطلاع رسانی نمایند

یا در قسمت نظرات همین پست اعلان تمایل را با ذکر تلفن ابراز کنند 

نشسته ها اساتید : جنابان علی آبادی - مومنی - حسن زاده و معمارتدبیری

ایستاده ها : برادران جمالو - رئیس دانا - علیمددی - فیض خانی و پشنگ پور





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۰۲
محمد علی رئیس دانا

اگر انسانها در طول عمر خویش، میزان کارکرد مغزشان یک میلیونیوم معده شان بود، اکنون کره ی زمین تعریف دیگری داشت!!

آلبرت اینشتین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۴
محمد علی رئیس دانا

من وهمکلاسیهای عزیزم (  8)  - ( شام آخر )

هنوز به سالن نرسیده بودم که صدای شوخی و خنده بجه ها بگوش  می  رسید. وارد سالن شدم. حرکات و رفتارشان همانند دوران نو جوانی بود. در اینجا زمان  نه تنها متوقف شده بود ،بلکه به پنجاه سال قبل بازگشته بود. سالنی بود پوشیده از چهار ردیف میز و صندلی ،تزیین شده به شکلی زیبا  با میوه و شیرینی که  به همت و یاری    مهندس برزگر فراهم  شده بود .در انتهای سالن سماوری بزرگ،چای و قهوه داغ را به بچه ها  ارایه،  می داد. چنان غرق  در خاطرات دوران  دانش آموزی بودند  که گویا  گذر زمان را  حس نمی کردند. در انتهای سالن  و در چند ردیف،اساتیدی بودند  که با حسرت ،دانش آموزان قدیم  خود را می نگریستند.
                          *****
بچه ها نه عنوانی داشتند و نه  مقامی،بلکه به کودکانی شاداب و با نشاط تبدیل شده بودند. آمده بودند ،پس از نیم قرن پدران معنوی خود را زیارت کنند. آمده  بودند تا  بار دیگر کودکی خود را بیابند.
                             ******
   تیمسار پشنگ پور ضمن پذیرایی گرم خالصانه ،به همراه مهندس،رئیس دانا و استاد قویفکر،مدیریت جلسه را به عهده داشتند. دکتر خبازان و دیگر دوستان،هم با اجرای آواز های قدیمی،و هم با کمک به حساب و
کتاب جلسه ،به دیگر دوستان ،یاری می رساندند.
                              *****
روی بعضی از صندلی ها دسته گلی بهمراه  عکسی از تعدادی اساتید و دانش آموزان به چشم می خورد.
استاد قوام الدین حبیبی و جوادی-استاد فلاح و میکاییلی-استاد قلی زاده و امام قلی-استاد موسوی و امیر خلیلی-استاد یزدان پناه و آذرشهری-......... و دانش آموزان حبیبی و آراسته فر- مسعودی و قره خانیان - شیر افکن و ........
                              ******
جلسه شروع شد. استاد صمیمی با کوله باری  از تجربه و عشق به تدریس، با چشمانی اشگ بار و موهایی سپید پشت میکروفن قرار گرفت. بچه ها  گرداگرد او نشسته ،منتظر بیانات استاد بودند. شعری از ژولیده نیشابوری خوانده شد. پس از شصت سال تدریس  هم چنان استوار و عاشق بود. در ذهن بیشتر بچه ها گفته  ها  و عنوان انشاهای استاد تداعی می شد. " گناه در تاریکی صورت می گیرد ."  - " کسی که گناه می کند مقصر نیست، کسی که تاریکی را بوجود می آورد گناه کار است."
در ذهن کسی نمی گنجید که این آخرین  شام با استاد باشد !!!!!!
هر آنچه  لازم بود بچه ها را پند و امید داد. برای آخرین بار در کنار شاگردانش قرار گرفت .
                         *******
قبل از شام دوستان خاطراتی شیرین از استاد بیان نمودند. راستی چقدر زود دیر شد. وقت خدا حافظی فرا رسید.اساتید  را
می بوسیدند و با یکدیگر خدا حافظی می کردند.
                            ******
وقتی همه به در خروجی  نزدیک شدند،ناگهان سالن در تاریکی مطلق فرو رفت.سکوتی سنگین همه جا را فرا گرفت.
از بین بچه ها مردی استوار ،با قامتی بلند،کتی طوسی ،دستانی
 لرزان برخاست.چهره ای مصمم ،صورتی سترگ، با خالی در گونه
راست و بالای لب،شروع به سخن کردن نمود :: فرزندان عزیز من،
آنچه که موجب سعادت شما می شود،مقام و عنوان نیست.
پس ،انسان باشید و با تقوا -خالص باشید و زلال- آراسته باشید و
وارسته-  یار  باشید و سرپناه. هر آنچه کوشیدیم، برای اعتلای این صفات بود و بس.  پس چنین باشید تا شادی روح ما باشید.
                            *****
برگشتم تا او را در آغوش بگیرم، جز عکسی از قوام الدین حبیبی
و دسته گلی زیبا روی صندلی چیزی ندیدم.
ادامه دارد.       صفدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۱
محمد علی رئیس دانا

هر روز در بانک زمان شما
۸۶۴۰۰ ثانیه واریز
و تا شب به صفر میرسد.

هیچ برگشتی
 در کار نیست و

هیچ مقدار از آن‌هم به فردا
اضافه نمی شود

پس از آن لذت  ببرید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۳۹
محمد علی رئیس دانا

در مدارس چین برای کاهش استرس دانش آموزان ، سیستم بانک نمره‌ای ساخته‌اند و دانش آموزان در صورت بد دادن امتحان از آن قرض می‌گیرند و بعدا جبران می‌کنند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۲۰
محمد علی رئیس دانا

یک توپ بسکتبال توى دست من تقریبا ١٩ دلار می ارزه اما توى دست مایکل جردن تقریبا ٣٣ میلیون دلار!
بستگی داره توپ توى دست کی باشه!
یک عصا توى دست من می تونه سگ ها رو دور کنه اما توى دست موسی(ع) دریای بزرگ رو می شکافه!
بستگی داره عصا توى دست کی باشه!
دو تا ماهی و یه تکه نان توى دست من یه ساندویچ می شه اما توى دست حضرت عیسی(ع) هزاران نفر رو سیر می کنه!
بستگى داره روزى شما دست کى باشه!
همانطور که می بینید ، بستگی داره هرچیزى ،توى دست کی باشه!
پس ، دلواپسی هایت ،نگرانی هایت ، ترس هایت ،امیدهایت ،خانواده ات و نزدیکانت را به دستان خدا بسپار.
چون بستگی داره ،چی ،توى دست کی باشه!
دستهایتان همواره توى دستان خدا.

-------- نقل از کانال گرد همائی اولین جمعه اسفند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۱۸
محمد علی رئیس دانا