انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

با سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی . سالهاست که عده ای از فارغ التحصیلان دبیرستان جمعی از دوستان و اکثر معلمین را یافته اند و سالانه حدود سه گردهمائی جهت تجدید دیدار و یادآوری خاطرات و گپ و گفتگو و قیل و قال و قرار و مدار باهم دارند . هسته اولیه این تجمع که اکنون به شناسائی بیش از 390 نفر انجامیده با ده نفر از دانش آموختگان سال 50 شروع شده ، امید است به همت شما به تمام فارغ التحصیلان دکتر نصیری دسترسی پیدا کنیم . با آرزوی موفقیت برای همه شما رئیس دانا

بایگانی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

من وهمکلاسیهای عزیزم
هنوز چند دقیقه ای به زنگ تفریح مانده بود، استاد اسدی با قامتی بلند، لاغر اندام با کت وشلواری زیتونی و موهایی بلند وجو گندمی، جلوی دانش آموزان روی سکویی ایستاده بود. بعد از پنجاه دقیقه تدریس صورتش کاملاً برافروخته بود، آرام به کنار تریبون مجاور پنجره رفت، به آن تکیه داد و با صدای بلند
گفت:چند نفر معنی نهاد وگزاره را فهمیده اند،
تقریباً تمام کلاس دست بلند کردند .احساس
رضایت در چهره اش آشکار شد، صندلی را عقب کشید وپشت تریبون فلزی نقره ای نشست و گفت:برای هفته آینده انشایی با موضوع دلخواه بنویسید. پچ و پچ همه کلاس را فرا گرفت، لحظاتی گذشت ناگهان دانش آموزی لاغر اندام با صدایی بلند ایستاد و گفت; آقا ما بیایم انشای مان را بخوانیم!!! سکوت کلاس را فرا گرفت و آقای اسدی متعجب وار جواب مثبت داد،واو شروع کرد: فضای کلاس پر از همهمه وگفتگوست بعضی از بچه ها با دانش آموزان پشت سر خود صحبت می کنند، بعض ها هم فرصت را غنیمت شمرده تکالیف روز بعد را می نویسند، خنده بعضی ها هم فضای کلاس را شاد نموده است. یکی دونفر هم سر روی میز گذاشته و چرت می زنند. گاهی اوقات صحفه ی مجله ای بین بچه ها ردوبدل می شود. صدای دانه های درشت تسبیح معلم که آنها را یکی یکی رها می کند شنیده می شود، غرق در گذشته است، شاید کودکیش را و یا دانش آموزی را بیاد می آورد. گاهی شانه اش را از جیب بغل کتش بیرون آورده و موهایش را بسمت پشت شانه می کند. سکوت سنگینی کلاس را فرا گرفته بود، دانش آموزان منتظر عکس العمل آقای اسدی بودند:پسر اسمت چیه؟ آ آ آقا رضا قویفکر. صدای آفرین معلم و کف زدن بچه ها سکوت کلاس را در هم شکست.
برای یک لحظه صدای زنگ تفریح مرا بخود آورد.
در حالیکه دانش آموزان کلاس را ترک می کردند مرا با خاطرات شیرین آن دوران تنها گذاشتند! !!! و این ادامه دارد. صفدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۳
محمد علی رئیس دانا