انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

با سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی . سالهاست که عده ای از فارغ التحصیلان دبیرستان جمعی از دوستان و اکثر معلمین را یافته اند و سالانه حدود سه گردهمائی جهت تجدید دیدار و یادآوری خاطرات و گپ و گفتگو و قیل و قال و قرار و مدار باهم دارند . هسته اولیه این تجمع که اکنون به شناسائی بیش از 390 نفر انجامیده با ده نفر از دانش آموختگان سال 50 شروع شده ، امید است به همت شما به تمام فارغ التحصیلان دکتر نصیری دسترسی پیدا کنیم . با آرزوی موفقیت برای همه شما رئیس دانا

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

به یاد می آورم که معلم میگفت
جاهای خالی را باکلمات مناسب پر کنید❕

ولی افسوس بعضی ازجاهای خالی هرگز پر نمیشوند..
آخر هفته است،
جاهای خالی بسیاری پرنمیشوند
جز تکرار خاطره ای و فاتحه ای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۹:۴۴
محمد علی رئیس دانا

در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم. بچه ای بسیار شلوغ میکرد...
خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم. ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای. به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی!!

با کمال تعجب بازداشت شدم! در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!! آنها با نظر عجیبی به من می نگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه!! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!! آنها گدای یک بسته شکلات نبودند. آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند! اما در کشور ما، گول زدن به عنوان روش تربیتی استفاده می شود.

وقتی بچه زمین میخورد و والدین زمین را کتک میزنند تا کودک آرام شود (کار تربیتی بسیار اشتباه)، وقتی میگویند اگر فلان کارو بکنی لولو میاد، اگر با غریبه حرف بزنی می دزدنت، اگر فلان کارو کنی کلاغه به بابات خبر میده.. یک طفل معصوم باید در ایران گول بخورد تا یاد بگیرد چگونه گول بزند یا گول نخورد.


📚چرا عقب افتاده ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۳۹
محمد علی رئیس دانا

اواخر اسفند ماه  سال  47  بود، از شدت سرما ی زمستان ، کمی کاسته شده بود .وارد سالن امتحانات  دکتر نصیری شدم. سالن،  بسیار شبیه  سینما بود :بالکن ،سالن بزرگ شیب دار و سن بزرگی که 
باچند پله از سالن بزرگ ، جدا می شد .
هر سالن ازچند ردیف صندلی دسته دار پوشیده شده بود. روی هر دسته ، شماره  هر دانش آموز مشخص شده  بود. امتحان جبر
، آخرین  امتحان ثلث دوم بود. در کنار بعضی از  صندلی ها دانش آموزانی  جمع شده  و مطالب  را دوره می کردند.هنوز دقایقی
به شروع امتحان مانده بود. فضای سالن پر از هیاهو و سرو صدا
بود. دبیران یکی یکی وارد سالن شده و در جای خود مستقر می
شدند.
ناگهان  با فریادی رعد  آسا ، سالن در سکوت محض فرو رفت."آقا
سااااااااااااااکت".  " آقا ، نابودت می کنما  !!!  " استاد آذرشهری  از وسط سالن بزرگ ، روبروی سن
،در حالیکه  به جلو خم شده  بود،دستهایش  را همچون  بال عقابی
باز نموده و از پشت عینک ذره بینی اش  به دانش آموزان  خیره شده بود.
سوالات  امتحانی توسط  نفرات  اول هر ردیف بین دانش آموزان
توزیع شد. وقتی پلی کپی سوال بدستم رسید قلبم به شدت می
طپید. سوالات به شکل زیبایی  ،  در هشت بند نوشته شده بود .
بالای پلی کپی در یک نیم دایره عدد  4  که نشاندهنده، چهارم ریاضی بود، به شکل زیبایی به چشم می خورد. هر سوال از چندین  سوال دیگر تشکیل شده بود .
هر عبارت جبری داخل  یک پرانتز و هر پرانتز ،داخل یک کروشه  و
هر کروشه ،داخل یک آکولاد  و  بالای هر آ کولاد  یک توان منفی
  قرار داشت. خارج کردن عبارات از آن همه  پرانتز،کروشه،  آکولاد و توان منفی ،بسیار وقت گیر و دشوار بود.
                     ******
وقتی  به سوال ششم رسیدم،سایه بزرگی را بالای سرم حس کردم. نیم نگاهی  به بالا انداختم، خودش بود. استاد قلی زاده.
معلم  بسیار جدی ، پرتلاش و با سواد جبر. در حالیکه کت سرمه ای اش را
روی دوشش انداخته بود ،به ورقه ام  خیره شده بود. رنگ از
رخسارم پرید.تمرکزم را از دست دادم.
                               ******
بسیار تنومند، با جذبه و صورتی خشن داشت. لحظه ای  مکث کرد. سپس
قدم زنان و با ابهت بطرف سن رفت. از پله ها بالا رفته و روی سن  قرار گرفت. ورقه ای از  جیب کتش در آورد و سپس  با
صدایی پر طنین فریاد زد::دانش آموزان توجه کنند در مسئله
سوم ،قسمت  ( ب) بجای عدد   7،. عدد  منفی  17 و بجای
 توان  منفی  4  توان 8  قرار دهید.  آه از نهاد  همه بلند شد.
کسی جرأت  اعتراض نداشت.!!!   باید تمام محاسبات عوض می شد.
دیگر فرصتی  برای  حل  مجدد آن مسئله نبود. با عجله سوال
دیگری  را شروع نمودم.........
                                *******
ناگهان  صدای موبایل یکی از همکاران  سکوت سالن را  بهم
ریخت  .  بخود  آمدم !!!! . برای لحظه ای، دانش آموزان نگاه معنی داری به یکدیگر
 نمودند. بطرفش رفتم و باو اشاره کردم  که رعایت کند . دو همکار دیگر در
کنار دانش آموزان گرم گفتگو بودند. هر از گاهی یکی از معاونین وارد سالن شده و فریاد  می زد :: دانش آموزان وقت زیادی ندارند !!!.  دیگر تمرکزی برای  بچه ها نمانده بود.پشت
میکروفن رفته و گفتم  : : از همکاری شما ممنونم !!!بنده  برای
مراقبت  اینجا هستم!!!  بجز یکنفر که  همکاری ، خوبی داشت،
بقیه با رغبت جلسه را ترک نمودند.!!!! بچه ها هم  با آرامش  به
امتحان ادامه  دادند.......... ادامه دارد        صفدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۸
محمد علی رئیس دانا