شورای کتاب کودک
قهرمان کودکی هایم کسوت مردانه و پهلوانانه نداشت. قهرمانم زنی بود با قامتی بلند و استوار، چهره ای بی پیرایه و زیبا، نگاهی به غایت روشن و کلامی محکم و مهربان. اصلا قهرمانی اش در همین آمیختن قدرت و مهربانی بود وگرنه مهربان در اطرافم کم نبود. مدیر مدرسه مان بود. هربار که به پنجره دفتر سرک می کشیدیم و می دیدیمش، دلمان قرص می شد. حضورش امنیت بود و مدرسه فرهاد، امن ترین جای دنیا بعد از خانه. یادم هست کلاس چهارم دبستان که بودیم، چند روزی نبود. فهمیدیم مشکلی پیش آمده. تا اینکه یک روز در میانه زنگ تفریح، زنگ زدند و گفتند سر صف هایمان بایستیم. با تعجب و همهمه ایستادیم رو به ساختمان مدرسه. ناگهان در باز شد و توران خانم با گردنبندی طبی به گردن بیرون آمد. این لحظه را هرگز فراموش نمی کنم: برای چند لحظه حیاط غرق در سکوت شد و بعد... ناگهان غریو شادی و فریاد خودجوش همه مدرسه به آسمان رسید: سلاااااام! یادم نیست پشت میکروفون چه گفت. لابد سلام و دلتنگی برای بچه ها. ولی ما از خوشحالی چیزی نمی شنیدیم. توران خانم حالش خوب بود و باز در میان بچه هایش. چنین شادی دسته جمعی با آن همه خلوص را دیگر تجربه نکردم......... در جوانی دیگر قهرمان نداشتم. به دنبال قهرمان هم نبودم. این بار امیدواری و خوش بینی اش غافلگیرم می کرد. به قول خودش آنها از نسل آرمان گرایان بودند و ما از نسل واقع گرایان. وقتی گله هایم را از وضع موجود شنید، گفت باید امیدوار بود. باید ماند و این مملکت را ساخت. ماندم که بسازم....... دیرتر که «انسان» به بزرگترین معمای زندگی ام بدل شد، دوباره الگویم شد در اختیار و انتخاب در برابر جبر سرنوشت. زنی که تا پیش از چهل سالگی سوگ عزیزترین برادر، عشق زندگی اش، فرزندش، همسرش و مدرسه ای که با عشق ساخته بود را از سر گذرانده بود _ سوگ هایی که هرکدامش می تواند یک نفر را از پای درآورد _ همچنان تا پس از هشتاد سالگی در کار آموختن و آموزاندن بود. نمونه انسانی که در برابر جبر سرنوشت «انتخاب» می کند چه کند و کجا باشد و هربار قصه تازه ای داشت از آنچه در شورای کتاب کودک و فرهنگنامه کودکان و نوجوانان می گذرد. می گفت درد بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کنید و تقریبا در هر دیدار این جمله را از او می شنیدم: «از نیروی عشق غافل نشو»، نشدم..... این جمله بارها راهگشایم بود. هربار که با فاجعه ای پدیدآمده به دست انسان روبرو شدم، یادم آمد که او با دیدن فجایع جنگ جهانی دوم در اروپا، در راه جست و جوی عشق به انسان افتاد و از انسان ناامید نشدم. بزرگ ترین درسش شاید، همین عشق و امیدواری به انسان بود و انتخاب در برابر هرآنچه سرنوشت جبرش می نامد.
توران خانم نازنین، اکنون هم میان ماندن و رفتن هرکدام را انتخاب کنی، به جان پذیرا هستم و روی حرف قهرمان کودکی و الگوی بزرگسالی ام حرف نمی زنم. تو در دل تک تک شاگردانت ماندگاری..... ولی کاش انتخابت ماندن باشد....
توران خانم نازنین، اکنون هم میان ماندن و رفتن هرکدام را انتخاب کنی، به جان پذیرا هستم و روی حرف قهرمان کودکی و الگوی بزرگسالی ام حرف نمی زنم. تو در دل تک تک شاگردانت ماندگاری..... ولی کاش انتخابت ماندن باشد....
T