سلام بر همیاران عزیز،برای تکمیل اطلاعات دریافت مجوز مدرسه ماندگار معرفی ده نفر از فارغ التحصیلان دکتر نصیری که در سطح بین المللی درخشیده اند با بیوگرافی مختصر از ایشان واحیانا خدماتشان به کشور مان یا سایر کشورهای جهان مورد تیاز است .باسپاس
سلام بر همیاران عزیز،برای تکمیل اطلاعات دریافت مجوز مدرسه ماندگار معرفی ده نفر از فارغ التحصیلان دکتر نصیری که در سطح بین المللی درخشیده اند با بیوگرافی مختصر از ایشان واحیانا خدماتشان به کشور مان یا سایر کشورهای جهان مورد تیاز است .باسپاس
با تقدیم سلام وهمان طوریکه قبلأ اطلاع رسانی شده بود .
ساعت ۱۷۰۰ چهارشنبه ۹۹/۲/۱۰
دکتر حاجی میرزائی وزیر محترم آموزش و پرورش
دکتر رخشانی مهر معاون وزیر و ریاست سازمان نوسازی کشور وبانی اصلی شروع بکار مجتمع
دکتر فولادوند مدیرکل آموزش و پرورش شهرتهران
دکتر شهری رئیس اداره نوسازی تهران وپرداخت ۶ میلیارد تومان اولیه
مدیر و معاونین منطقه ۱۰ آموزش و پرورش
خبرنگاران صدا وسنا و چندین خبرگزاری های مختلف و نمایندگان روابط عمومی رده های فوق
باحضور آقای دکتر سیاسی عزیز و افتخار آفرین ، اخوی دکتر فانی ، مهندس برزگر ، آقای رئیس دانا ، آقای علی مددی ، آقای فیض خانی ، آقای جان فدا و تعدادی از اعضای کمیته اولیه امر فوق جمعأ حدود ۱۰۰ الی ۱۲۰ نفر در مراسم بازدید حضور یافته بودند .
بعداز گزارش فنی اولیه دکتر شهری و تشریح نقشه ساختمان ، آقای دکتر سیاسی ، آقای رئیس دانا و آقای جانفدا فارغ التحصیل ورئیس چندین ساله آن دبیرستان نکات اصلی را محضر جناب وزیر مطرح و در پایان بنده (جناب پشنگپور) هم به عنوان نماینده دانش آموختگان دکتر نصیری از همه دست اندرکاران ساخت مجتمع و زحمات بسیار ارزشمندشان جانانه تشکر و گزارشی محضر حضار بویژه جناب وزیر و خبرنگاران ارائه نمودم .
____________________________________________________________________
عارفان علم عاشق میشوند بهترین مردم معلم میشوند .
عشق با دانش متمم میشود هر که عاشق شد معلم میشود
روز معلم بر معلمان واستادان بزرگوار الخصوص معلمین گرانقدر خودم مبارکباد.
انشالله این بیماری جهانگیر هرچه زودتر روبه نابودی برود و بتوانیم مجدد بزودی در کنار معلمین عزیزمان دورهمی همه ساله را تکرار کنیم.
سلام
قبلا هم چندین بار مطرح کرده ام
چنانچه نظر را خصوصی کنید -- امکان ظاهر کردنش در وبلاگ نیست
و در نتیجه امکان پاسخ دادن میسر نیست
و لطفا توقع اینکه من مطلب خصوصی شما را در ایمیلتان جواب دهم نداشته باشید.
اگر دوستان مطلبی دارند که منتظر پاسخ گرفتن هستند - حتما آنرا غیر خصوصی مطرح نمایند. با تشکر
توضیح : 5 پست ابتدائی این وب بر مبنی اهمیت ثابت و در ابتدای وب قرار گرفته اند
و مطالب جدید به ترتیب آخرین تاریخ در مطالب بعدی قرار می گیرند - توالی ده مطلب جدید در سر فصل آخرین مطالب نشان داده می شوند.
دوستانی که پیغام در پست ها می گذارند - اگر می خواهند مطلبشان در معرض دید دوستانشان قرار بگیرد نباید مطلب را خصوصی کنند .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
ایشان درحقیقت از بدو تاسیس تا انتهای سال ۱۳۵۴ مدیریت این دبیرستان را در یکی از جنوبی ترین محلات شهر تهران برعهده داشتند و بحق مدیریت ایشان باعث تربیت و تحویل هزاران نفر فرهیخته به جامعه شد که سالهای بعد اکثرا متصدی پست های متنوع در علوم و فنون مختلف گردیدند .
ایشان با همت و پشتکاری که داشتند همواره سعی در گرد آوری بهترین کادر تدریس زمان خود را داشتند و با برنامه ریزی و مدیریت خود باعث نام آوری این دبیرستان دولتی در سرتاسر ایران شده اند .
از افتخارات این دبیرستان دولتی این بود که همه ساله صد درصد دانش آموزان رشته ریاضی و تجربی اش در امتحانات سراسری خرداد ماه قبولی داشتند .
از جمع فارغ التحصیلان این دبیرستان سه وزیر آموزش و پرورش {شهید رجائی- جناب آقای حاجی - جناب دکتر فانی }
و جمعی وکیل - داشته ایم و هم اکنون تعداد زیادی در حرف مختلف همچون معاونت وزیر - استادی دانشگاه های مختلف - تخصص و فوق تخصص های مختلف پزشکی و دندانپزشکی و دامپزشکی - مهندسی در رشته های گوناگون - پست های ارشد نظامی و انتظامی - مدیریت بانک های مختلف - و سایر خدمات مفید به جامعه مشغولند .
به نقل از ویکی پدیا
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%86%D8%B5%DB%8C%D8%B1%DB%8C_(%D9%88%D8%B2%DB%8C%D8%B1)
دکتر محمد نصیری (۱۲۸۵ اصفهان - ۸ دی ۱۳۷۵) حقوقدان، قاضی و از دیوانسالاران دوره پهلوی بود.
در کنار تحصیل در مدارس جدید اصفهان، ادبیات عرب و فقه و اصول را نیز نزد استادان حوزه آموخت. سپس به تهران رفت و دوره مدرسه حقوق را گذراند. در سال ۱۳۰۹ برای ادامه تحصیل به فرانسه اعزام شد. از دانشگاه اکس لیسانس حقوق و از دانشگاه پاریس در دو رشته حقوق بینالملل خصوصی و اقتصاد دکترا گرفت و در سال ۱۳۱۶ به ایران بازگشت.[۱]
دکتر نصیری پس از بازگشت به ایران به استخدام دادگستری درآمد و به قضاوت پرداخت. در سال ۱۳۲۲ [۱] به وزارت دارایی منتقل و رئیس اداره کل تصفیه املاک واگذاری شد که عهدهدار بازگرداندن زمینهایی بود که در زمان رضا شاه بهزور از صاحبانشان گرفته و به مالکیت رضا شاه درآمده بود.
نصیری در دی ۱۳۲۴ رئیس اداره کل حقوقی وزارت دارایی، در سال ۱۳۲۶ عضو هیئت مدیره و در سال ۱۳۲۹ رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت بیمه ایران شد. در زمان نخستوزیری دکتر مصدق در سال ۱۳۳۱ به ریاست بانک ملی رسید و تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در این سمت بود.[۱]
مشاغل بعدی دکتر نصیری، مدیریت گروه توسعه اقتصادی ایران، عضویت در هیئت داوران دیوان دادرسی بینالمللی لاهه بود. او از سال ۱۳۳۲ به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و استاد کرسی حقوق بینالملل خصوصی شد. در سال ۱۳۵۰ به ریاست دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران رسید.[۱]
دکتر نصیری در اسفند ۱۳۴۲ در کابینه حسنعلی منصور وزیر مشاور شد. در کابینه هویدا نیز این سمت را تا سال ۱۳۴۷ حفظ کرد.
این دبیرستان در سال ۱۳۳۶ تاسیس گردید .
آدرس شروع کار این دبیرستان خیابان کارگر جنوبی چهار راه گمرک ( جنب . . . بود . نقل شده مدتی عده ای از دانش آموزان شیطان از داخل اطاق کشتی مدرسه یواشکی به . . . نقبی زده بودند که بعد از مدتی کشف و مسدود می شود . ) بود و از سال ۱۳۴۰ دبیرستان به آدرس خیابان سینا بین خاکباز و خوش به ساختمانی که برای آن ساخته می شود تغییر مکان می دهد .
۱ - جناب مرحوم ریاحی به مدت دو ماه ریاست دبیرستان را بعهده داشتند .
۲ - مرحوم جناب آقای قوام الدین حبیبی از آذر ماه ۱۳۳۶ مدیریت دبیرستان را بعهده گرفتند و تا سال ۱۳۵۴ به مدت ۱۹ سال متوالی مدیر دبیرستان بودند . ایشان سپس به مدیر کلی اداره امتحانات استان ارتقائ پست یافتند . تاریخ فوت آن مرحوم ۷/۱/۱۳۶۵ روحش شاد .
۳ - مرحوم جناب آقای جوادی که سالهای متمادی در رکاب جناب قوام الدین حبیبی سمت معاونت دبیرستان را داشتند در سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ ریاست دبیرستان را عهده دار شدند . روحش شاد بسیار مرد شریفی بود .
۴ - جناب آقای محمد صادق معمار تدبیری که سالهای زیادی را در دبیرستان به تدریس علوم طبیعی و زیست مشغول بودند در سال ۱۳۵۷ ریاست دبیرستان را بعهده گرفتند .
۵ - جناب آقای محمد رضا بریجانیان فعالیت شان در دبیرستان با تدریس جغرافیا آغاز شد و سپس سالهای متمادی در پست معاونت دبیرستان به مدیریت امور سیکل یک مشغول بودند و سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ به ریاست دبیرستان نائل گشتند .
در سال ۱۳۵۹ دبیرستان دکتر نصیری به شهید قدمی تغییر نام داد . ( شهید حسن قدمی مورخ 22-11-1357 در پادگان عشرت آباد شهید شد )
۶ - جناب آقای محمد حمیدی فر در سال های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ ریاست دبیرستان را عهده دار شدند .
۷ - جناب آقای احمد رحیمی به مدت سه سال از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ ریاست دبیرستان را داشتند .
۸ - جناب مرحوم انوش زرگری به مدت ۴ سال از ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۸ عهده دار ریاست دبیرستان بودند .
در این سال منطقه آموزش و پرورش ساختمان دبیرستان را برای خود تصرف کرد ( کاربری ساختمان برای دبیرستان طراحی شده بود و مناسب امور اداری نبود ) و دبیرستان به خیابان بریانک خیابان رضائی انتقال یافت .
۹ - جناب آقای محمد علی جانفدا از ۱۵/۶/۱۳۶۸ لغایت ۱۵/۳/۱۳۷۴ ریاست دبیرستان را عهده دار بودند .
۱۰ - جناب مرحوم فرحبخش در سال تحصیلی ۱۳۷۴- ۱۳۷۵ به مدت ۹ ماه ریاست دبیرستان را عهده دار بودند .
۱۱- جناب آقای محمد حسین جبرائیل زاده از سال ۱۳۷۵ تا نیمه اول ۱۳۷۷ ریاست دبیرستان را داشتند .
۱۲ - جناب آقای محمد علی جانفدا مجددا از ۱۵/۶/۱۳۷۷ تا ۳۱ /۶/۱۳۸۵ ریاست را بعهده گرفتند .
از سال ۱۳۷۸ دبیرستان به هنرستان تغییر کاربری آموزشی داد .
۱۳ - جناب آقای مهربان نجفی از ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۷ مدیریت هنرستان را داشتند .
۱۴ - جناب آقای عابدین علی میرزائی از سال ۱۳۸۸ به ریاست هنرستان منصوب شده اند .
جناب دکتر علی قاسمی متولد ۳/۴/۱۳۰۶ ورود به نصیری 1339 تلفن منزل ۵۵۷۱۸۳۲۵ تلفن همراه ۰۹۱۲۲۹۰۴۵۶۳ دکتری الهیات و معارف اسلامی – خ نواب صفوی خ سینا پ 387 – همسر و 7 فرزند
مرحوم جناب آقای محمد رضا بریجانیان متولد : ۹/۷/۱۳۰۸ورود به نصیری 1336 تلفن 01513256993 آدرس : ساری میر زمانی خ سعدی کوچه یاسمن پ ۷
جناب آقای محسن فلاحتی متولد ۱۹/۹/۱۳۰۹ تدریس شیمی در دکتر نصیری از ۱۳۴۲ تا ۱۳۶۴
لیسانس شیمی از دانشگاه تهران
مرحوم جناب آقای احمد امینی علی آبادی متولد : ۱۲/۶/۱۳۱۰ ورود به نصیری : 1327 تلفن : ۷۷۹۱۵۵۳۴ لیسانس ریاضی – دبیر بازنشسته – نارمک خ چمن غربی خ برادران صادقی پ 76/2 – همسر و 5دختر و 1 پسر کلا به خانه بخت رفته اند
مرحوم جناب آقای سمیع صمیمی متولد : ۳/۷/۱۳۱۱ ورود به نصیری : 1342 تلفن منزل : ۰۲۶۱۳۵۰۹۳۴۴ فوق لیسانس – تدریس در دبیرستانها و دانشگاه آزاد – کرج خ کمربندی میدان مادر رودکی غربی پ 279 – همسر و 3 فرزند با تحصیلات تخصص
جناب آقای محمد صادق معمارتدبیری متولد : ۲۸/۹/۱۳۱۱ تلفن : ۶۶۰۰۰۶۶۷ همراه :۰۹۱۲۲۸۶۴۶۵۵ لیسانس علوم طبیعی از دانشگاه تهران – دبیر- معاون – رئیس دبیرستان دکتر نصیری – نرسیده به میدان آزادی ک ش دهقان گلبن 9 ک صحت پ 8 همسر و یک دختر ازدواج کرده و یک دختر لیسانس شیمی مجرد و یک پسر مهندس صنایع مجرد
مرحوم جناب آقای سید جمال شبانکاره متولد ۴/۳/۱۳۱۲ دبیر ورزش - معاونت مدرسه از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۸ تلفن منزل ۶۶۵۰۴۶۰۰ همراه ۰۹۱۲۲۰۹۸۷۷۳ - آدرس : ستارخان دریانو خ یکم کوی شاهین دژ بنبست ۱۱۰پ ۴ - لیسانس تربیت بدنی + لیسانس زیست
مرحوم آقای احمد میکائیلی متولد : ۱۳۱۳/۰۷ ورود به نصیری : 1346 تلفن : ۶۶۹۲۰۹۹۵ لیسانس شیمی از تهران و فوق لیسانس از دانشگاه بروکسل – دبیر - خ اسکندری شمالی ک محمدی پ 31 – همسر پسر اول دکتر مهندس 2 دختر متاهل 1 پسرو1دختر دانشجو
مرحوم آقای مهر علی مومنی متولد : ۳۰/۱۰/۱۳۱۳ ورود به نصیری : 1344 تلفن : ۲۲۲۹۲۹24 فوق لیسانس جغرافی – دبیر و معاون دبیرستان دکتر نصیری – خ پاسداران خ کوهستان 8 خ آذر مینا ک رهنما پ 2 – همسر و 2 دختر
جناب آقای یوسف سمیعی ساکت متولد : 2/7/1314 سال ورود به دکتر نصیری : 1344 سال خروج از دکتر نصیری : 1353 تلفن منزل : 44201774 همراه : 09122026092 آدرس مکاتبه : شهرک ژاندارمری - خ ایثار - ک ابوذر - پلاک 11.23
تاهل و فرزندان : متاهل با دو فرزند و چهار نوه
شرح تحصیلات تکمیلی : آموزش روش تدریس در انگلستان به مدت 2 سال و نیم
شرح مشاغل ( از آخر به اول بنویسید) : دبیر زبان دبیرستان های دکتر نصیری - البرز - خوارزمی - ستارخان - حر
جناب آقای محمود حسن زاده متولد ۰۱/۰۲/۱۳۱۵ ورود به نصیری ۱۳۴۶ تلفن منزل ۴۴۳۰۳۱۵۹ دبیر فیزیک و مکانیک ، باز نشسته ، آدرس مکاتبه بلوار شهران خ ششم غربی بن بست اول پ ۱۵ کد پستی ۱۴۷۸۸۵۵۶۷۱ ، همسر و ۲ پسر و یک دختر
مرحوم آقای آقانور طلوعی متولد ۲۳/۵/۱۳۱۵ ، تلفن منزل ۸۸۲۶۱۸۴۷ ، لیسانس شیمی ، دبیر شیمی ، بازنشسته ، کوی نصر خ ۲۶ پ ۵۷ ، همسر و دو فرزند
جناب آقای پرویز امین پور متولد ۲۹/۱۱/۱۳۱۶ تلفن منزل ۸۸۰۷۰۲۹۸ ، همراه :۰۹۱۲۲۰۹۹۷۴۲ دبیر فیزیک از ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۰، لیسانس فیزیک از دانشسرای عالی - شهرک غرب فاز ۱ خ گلستان جنوبی کوچه نهم پ 21 واحد 3
جناب آقای عباس خسروی متولد ۱/۵/۱۳۲۰ دبیر ادبیات از ۱۳۴۴ تا ۱۳۷۳ تلفن : ۶۶۹۲۵۷۲۴ لیسانس ادبیات از دانشگاه تهران - ساکن : خ آذربایجان خ شهید آژیده کوچه امین پ ۷
آقای دکتر مهندس سید علی سیاسی تربتی متولد ۲۵/۷/۱۳۲۰ ، دکترای مهندسی راه و ساختمان ، مدرس دانشگاه شهید بهشتی ، خ میرداماد خ البرز خ اناهیتا شرقی پ ۲۲ ، همسر و ۲ دختر و ۱ پسر
جناب آقای محمد شهبازی دبیر ورزش تلفن منزل : ۲۲۰۲۰۱۴۵ همراه : ۰۹۱۲۲۳۰۲۴۴۸
جناب آقای حسن داوودزاده کتابدار محترم دبیرستان
جناب آقای اسماعیل فاضلی متولد ۱۳۱۶ تلفن منزل : ۷۷۸۲۶۶۵۲ همراه : ۰۹۱۲۴۳۶۲۰۲۳
کارمند صدیق از ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۴ در دکتر نصیری
جناب آقای محمد علی جانفدا مدیریت شهید قدمی از ۱۵/۶/۱۳۶۸ تا ۳۱/۶/۱۳۸۵
یک کپی از قسمت زیر بگیرید بعد روی آرشیو نظرات کلیک کنید . یک صفحه جدید برایتان باز می شود - در قسمت نظر شما نامتان را وارد کنید و در جدول خالی کپی را paste نمائید و اطلاعات خود را در هر ردیف تکمیل و بعد ثبت نظر را کلیک کنید .
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
تیتر حتما قید شود ( دکتر - مهندس - سرهنگ - امیر- جناب آقای) :
نام :
نام خانوادگی :
متولد (روز / ماه / سال) :
سال ورود به دکتر نصیری :
سال خروج از دکتر نصیری :
سال دیپلم :
رشته تحصیلی ( ریاضی - طبیعی ) :
تلفن منزل :
تلفن همراه :
تلفن محل کار :
فاکس :
آدرس مکاتبه :
تاهل و فرزندان :
شرح تحصیلات تکمیلی :
شرح مشاغل ( از آخر به اول بنویسید ) :
آدرس عکس در محیط وب :
پیشنهاد ؟ نظر ؟ و توضیح اضافی :
نوروز 94 خدمت استاد علی آبادی رسیدیم - نشسته ها اساتید آقایان سمیعی و معمارتدبیری و علی آبادی و مومنی + قوی فکر -
ایستاده ها آقایان منزوی و داودی و رئیس دانا و دانشیان و علیمددی -- در ضمن جناب مرادی عکاس
جلسه 8/10/92 در منزل محمد علی رئیس دانا
دیدار در نوروز 90 در منزل آقای علی آبادی
نشسته بر زمین : رئیس دانا و امام قلی - نشسته بر صندلی : استاد داوود زاده - استاد حسن زاده - استاد علی آبادی - استاد مومنی - استاد معمارتدبیری - پشنگ پور - ایستاده ها : نبی ئیان - مرحوم حمیدی طبار - صفدری - علیمددی - فیض خانی - قوی فکر
دیدار و عیادت از جناب آقای امینی علی آبادی در منزل ایشان مورخ 3/3/92
نشسته ها : نبی ئیان - استاد معمار تدبیری - استاد علی آبادی - استاد مومنی ایستاده ها : مرادی - کاظمی - برزگر - قوی فکر - صفدری - علیمددی - رئیس دانا
جلسه تشکیل شده در دانشکده خواجه نصیر
*من فقط معلم نیستم...* (به مناسبت بازگشایی مدارس )
لنگان لنگان داشتم تو خیابون راه میرفتم که یه خانم زیبا و شیکپوش بهم نزدیک شد ازم پرسید: شما آقای نصیری هستید؟!
گفتم: بله...
گفت: من شاگرد شما بودم، دبیرستان توحید، یادتون میاد؟!
با اینکه قیافش آشنا بود گفتم: نه! متاسفانه...! آخه من خیلی دانشآموز داشتم...
و بعد ادامه دادم: خب مهم نیست، شما خوبید خانم...؟
گفت: بله! ممنون استاد، من شیمی خوندم و تا دکترا ادامه دادم، البته نه اون سالهای جنگ، دکترام رو چند سال بعد گرفتم و در حال حاضر محقق هستم. آقای نصیری! سماک بحری هستم...
شناختمش... آره خودش بود خیلی دلم میخواست از احوالش با خبر بشم و حالا دیده بودمش که فرد موفقی شده بود...
یه هو رفتم به بیشتر از بیست سال پیش...! اون موقعها با اینکه انقلاب شده بود و مدارس تفکیک شده بود ولی به علت کمبود دبیر بعضی از دبیران مرد مدارس دخترانه تدریس میکردند، من هم اون وقتها به دانشآموزان دختر جبر درس میدادم...
یادم اومد این دختر چند جلسهای که صبحها من کلاس داشتم دیر سر کلاس میومد و من هم همیشه دعواش میکردم و بدون اینکه چیزی بگه میرفت سر جاش... من هم کلی عصبی میشدم و واسه اینکه بچهها درس رو بفهمند، سریع درس رو ادامه میدادم...
همیشه میخواستم واسه دیر کردش به مدیر بگم ولی یادم میرفت، تا اینکه یه روز زنگ آخر تویِ کلاس بغلی، آخرین نفری بودم که از کلاس میرفتم بیرون یه هو همین دانشآموز سماک بحری رو دیدم که به دیوار راهرو تکیه داده و تو چشماش پر از اشکه...!
پرسیدم: سماک چی شده؟!
با بغضی که تو گلوش بود جواب داد: پام پیچ خورده آقا حالا نمیدونم چه جوری برم خونه...!
یه هو گفتم: بیا من میرسونمت
اون وقتها یه ماشین پیکان داشتم که هرکسی نداشت...
جواب داد: نه آقا خونهمون دوره...
گفتم: اشکالی نداره میرسونمت، میتونی تا ماشین یه جوری بیای؟
در حالی که برق خوشحالی تو چشماش موج میزد گفت: بله آقا...!!
بلاخره هر جور بود خودش رو تا ماشین رسوند، من هم که بهخاطر معذورات نمیتونستم دستش رو بگیرم، بلاخره به سمت خونهاش حرکت کردیم، وقتی آدرس میداد تازه متوجه شدم خونهاش خارج از شهر و در یکی از دهات اطراف قرار داره...
وقتی رسیدیم سر یه جاده خاکی گفت: آقا تو همین جاده است، دیگه خودم میرم، ممنون...
گفتم: نه! چه جوری میخوای بری...؟! میرسونمت...
همینطور که میرفتیم، چون راه خیلی طولانی شد ازش پرسیدم: این جا رو با کی میای بری مدرسه؟!
گفت: با هیشکی آقا! پیاده میام تا سر خیابون، ۵ صبح بلند میشم، اما خب گاهی بارون و باد باعث میشه کمی دیر برسم...
داشتم دیوونه میشدم، این همه راه رو این دختر، پیاده میومد...!!
خلاصه رسیدیم خونهشون، یه خونه روستایی دیدم که از امکانات اون زمان هم خیلی چیزها کم داشت، به سختی رفت بالا و گفت: بفرمایید...
صدای پیرمردی از تو اتاق شنیده شد که پرسید: طاهره کیه؟!
دانشآموزم جواب داد: آقا معلممه...!
پیرمرد اصرار کرد که برم بالا و یه چایی بنوشم...
من هم رفتم و بعد از سلام و احوالپرسی، پیرمرد که فهمیدم پدر طاهره دانشآموزم بود، گفت: آقا معلم این دختر همه زندگی منه، الان دو ساله مادرش رو از دست داده، منم مریضم، هم تو مزرعه کار میکنه، هم تو خونه به دو تا برادرهای کوچیکش هم میرسه، میگم دختر نمیخواد درس بخونی، راه به این درازی چه کاریه آخه...! ولی هی اصرار میکنه میخوام درس بخونم...، آه ببینین الان شما رو تو درد سر انداخته
گفتم: این چه حرفیه...!
در حالی که با بغضی که گلوم رو گرفته بود به زور چایی که طاهره آورده بود رو میخوردم، گفتم: ببخشید من دیگه باید برم...
تمام راه رو که برمیگشتم گریه کردم...
پیش خودم گفتم؛ من فقط یک معلم نیستم، من باید بیشتر از اینها از حال دانشآموزم باخبر باشم...
از اون روز به بعد بهش زنگهای تفریح کمک میکردم... چند تا کتاب بهش دادم و دیگه دعواش نکردم، اینها تنها کاری بود که از دستم برمیومد...
حالا اون با تمام وجود مشکلات اینقدر موفق شده بود و من بهش افتخار میکردم...
همینطور که لبخند میزدم، نگاش میکردم که یه هو از گذشته بیرون اومدم چون صدام زد: آقای نصیری!! و ادامه داد: خیلی خوشحال شدم دیدمتون، من هیچ وقت محبتهایی که به من کردید رو فراموش نمیکنم...
گفتم: خواهش میکنم، من افتخار میکنم که چنین شاگردی داشتم...
خداحافظی کرد و در حالی که ازم دور میشد پیش خودم گفتم: امیدوارم معلمهای امروزی هم بدونند که فقط یک معلم نیستند....!!
باتقدیم سلام وبا کمال تأسف و تأثر باستحضار اساتید و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری میرساند :
متأسفانه سه شنبه شب استاد آقا نور طلوعی بعداز چند روز بستری در بیمارستان آتیه دارفانی را وداع گفته ، امروز چهارشنبه در قطعه ۲۰۴ بهشت زهراء تشییع و دفن شده اند که مراسم ختم آن فقید سعید از ساعت ۱۱۰۰ الی ۱۲۳۰ جمعه ۹ اسفند در مسجد نور میدان فاطمی منعقد خواهد شد ضمن عرض تسلیت به خانواده آن عزیز ، همکاران و دانش آموختگان ، لطفأ به دوستان اطلاع رسانی بفرمائید ، روحش شاد ویادش گرامی
بودجه سال 99 سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس کشور ▫️۱۱ میلیارد تومان (صفحه ۵۱۷) و در مقابل:
مرکز خدمات حوزه علمیه(خدمات به روحانیون و طلاب!) ۶۰۰ میلیارد تومان_شورای عالی حوزه های علمیه ۴۴۰ میلیارد تومان _جامعه المصطفی العالمیه۳۰۰میلیارد تومان _ حق بیمه طلاب و روحانیون غیرشاغل ۲۹۶میلیارد تومان _شورای سیاست گذاری حوزه علمیه خواهران ۲۵۸ میلیارد تومان _نهاد رهبری در دانشگاه ها۱۲۹میلیارد تومان_شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی۴۷ میلیارد تومان _مجمع جهانی اهل بیت۴۷ میلیارد تومان_صندوق توسعه فرهنگ قرآنی۴۰ میلیارد تومان-مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی۳۷ میلیارد تومان-نشر آثار امام خمینی۲۶میلیارد تومان- راهیان نور۲۲میلیارد-آستان مقدس امام خمینی۱۸میلیارد تومان -ستاد اقامه نماز۱۸میلیارد تومان_مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی۱۶ میلیارد تومان _مراسم ارتحال امام۹ میلیارد تومان _ جمعا 2303 میلیارد تومان.
یادش به خیر - دوران دبیرستان را در دبیرستان دکترنصیری در منطقه ده آموزش و پرورش (منطقه محروم) در سال 50 تمام کردم .
خدا رحمت کند مدیر لایقش در سالهای 1336 تا 1354 جناب قوام الدین حبیبی را - کادر دلسوز و متبحری را دور خودش جمع می کرد - تمامی این سالها این دبیرستان دولتی در منطقه محروم تنه به تنه البرز و هدف می زد و گاهی جلوتر از اونها - شهید رجائی - جناب حاجی و جناب دکتر فانی سه وزیر آموزش و پرورش فارغ التحصیل این دبیرستان بوده اند.
ما انجمنی از معلمین و فارغ التحصیلان داریم که بالغ بر 400 نفر در آن عضو هستندو نشستهائی در طول سال (دو تا سه نوبت) داریم.
این دبیرستان حدود 7 سال پیش در سن 48 سالگی برای اینکه در تملک میراث فرهنگی قرار نگیرد تخریب شد. (نزدیک به 6000 متر مربع وسعت زمین دارد)
چند سال مخروبه ماند و دست آخر میراٍث فرهنگی موافقت کرد کاملا با نقشه قبلی و بدون تجهیزات اضافی و با همان نما ساخته شود و برای ساختش با توجه به برآورد از بودجه کشوری 10 میلیارد تومان مصوب گردید(نوسازی استان تهران زورش نمی رسید)
عده ای از ما همت کرده و موافقت نوسازی کشور را گرفتیم که دو طبقه بنا در زیر برای تمامی امکانات لازمه اضافه شود و بنای روی زمین هم بسیار عظیمتر از قبل پیشنهاد شد و موافقت میراث فرهنگی را خود دنبال کرده و گرفتیم - نقشه ها کلا عوض شدند و بودجه لازم 30 میلیارد تومان سه سال پیش تخمین زده شد - در سالهای 1397 و 1398 جمعا نوسازی مدارس کشور و نوسازی مدارس استان تهران بصورت مساوی هرکدام 6 میلیارد تومان هزینه کرده اند و پروژه تازه سفت کاریش تمام شده .
شما همین پروژه را قیاس کنید با بودجه سال 1399 نوسازی مدارس کشور
ضمن تقدیم سلام وبا عرض تسلیت مجدد درخصوص فقدان مادر گرانمایه استاد عزیزمان جناب آقای دکترسیاسی باستحضار اساتید و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری میرساند :
همانطوریکه در اطلاعیه اولیه اعلام شد مادر عزیز استاد گرامی روزسه شنبه ۱۴ آبان مصادف با شب شهادت امام حسن عسگری ع فوت نمودند که مراسم تشییع ، تدفین و ختم در مشهد برگزار گردیده است .
و درهمین راستا از ساعت ۱۵۰۰ الی ۱۶۳۰ یکشنبه ۹۸/۸/۲۶ مراسم یادبود آن مرحومه فقیده سعیده در تهران خیابان میرداماد مسجدالغدیر منعقد میگردد.
ضمن عرض تسلیت به محضر خانواده آن عزیز گرانقدر ، تشریف فرمائی دوستان در مجلس ختم تسلایی برای عزیزمان و انجام وظیفه ای برای ما خواهد بود ، روحش شاد.
سلام
استادگرامی دکتر سیاسی عزیز غم از دست دادن مادر بسیار بزرگ است
به شما و خانواده محترم تسلیت می گویم و اژ خداوند متعال برای شما و خانواده محترم صبر و سلامتی و برای مرحومه آرامش ابدی خواستارم .
درود - روحش شاد و یاد الطاف و از خودگذشتگی هایش همیشه در خاطرمان پایدار.
در مراسم خاک سپاری استاد علی آبادی با حضور جناب دکتر فانی و جمعی از دوستان {مهندس برزگر- جنابان فیض خانی - داودی - برخ - دکتر خبازان و بنده و سروری که کنار دکتر فانی در عکس بالا نشسته اند و از خیرین منطقه هستند و در جلسات بازسازی دبیرستان اکثرا حضور دارند}با شکوه منعقد گردید.
از جناب دکتر فانی خواستیم در مراسم صحبتی در تقدیر از استاد علی آبادی داشته باشند و ایشان پذیرفتند - هماهنگی انجام شد و دکتر فانی در زمانی کوتاه تقدیر شایسته ای از استاد علی آبادی با بیاناتشان انجام دادند- در زیر فیلم صحبت های ایشان را برایتان می گذارم.
در ضمن دکتر فانی تاکید داشتند در مراسم ختم برای استاد علی آبادی سنگ تمام بگذاریم .
پیشنهاد خود من اینست که در ختم هم فرصتی از صاحبان عزا طلب کنیم { انشالله با هماهنگی قبلی مقدور خواهد بود} و مجدد یا دکتر فانی و یا جناب قوی فکر با متنی تهیه شده قدردانی درخور از استاد علی آبادی صورت بگیرد{ ما اینکار را در ختم استاد میکائیلی هم انجام دادیم}
متاسفانه بعلت حجیم بودن فیلم امکان دانلودش در این وبلاگ که در محیط مجانی در اختیار ماست مقدور نشد.
باتقدیم سلام وبا کمال تأسف و تأثر باستحضار اساتید و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری میرساند ، متأسفانه صبح امروز پنجشنبه ۲۵ مهر استاد علی آبادی بعد از سه هفته بیهوشی دار فانی را وداع گفته ، ساعت ۰۹۰۰ جمعه ۲۶ مهرماه از مقابل منزلش درآدرس ذیل بسمت قطعه ۷۶بهشت زهراء تشییع و از ساعت ۱۶۰۰ الی ۱۷۳۰ یکشنبه ۹۸/۷/۲۸ مراسم ختم آن فقید سعید در مسجد جامع شهرک غرب ابتدای خ سیف منعقد خواهد شد ضمن عرض تسلیت به خانواده آن عزیز ، همکاران و دانش آموختگان ، لطفأ به دوستان اطلاع رسانی بفرمائید ، روحش شاد ویادش گرامی
آدرس منزل مرحوم استاد علی آبادی :
میدان هفت حوض ، رضوان غربی ، خیابان صادقی پلاک 106
_________________________________________________________________________________
حضور در مراسم تشیع و ختم استاد گرانقدر کوچکترین وظیفه ما می باشد.
درود - احوال استاد علی آبادی را گرفتم که 4 شنبه به دیدنشان برویم .
متاسفانه باخبر شدم ایشان 10 روزی است که در بخش icu بیمارستان امام سجاد خ بهار بین طالقانی و 7 تیر بستری هستند و حالشان مساعد نیست.
برایشان دعا کنید.
ملاقات همه روزه 3 تا 4
_______________________________________________
امروز به ملاقات استاد علی آبادی رفتم -- در بخش ای سی یو هستند و متاسفانه سطح هشیاری ایشان مناسب نیست - ریه های ایشان مشگل دارد .
برای ایشان دعا بفرمائید.
درود
نشست ادواری معلمان و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری در روز چهار شنبه مورخ 98-06-06 در ساعت 18 در آزمایشگاه مکانیک خاک در امیر آباد شمالی بعد از کوی دانشگاه منعقد می گردد .
حضور دوستان جدید مرتبط با جمع مایه سرافرازی خواهد بود .
برای اطلاعات بیشتر و هماهنگی می توانید با جناب پشنگ پور 09123397510 تماس داشته باشید .
عمر زاهد همه طى شد
«به تمناى بهشت»
او ندانست که در
«ترک تمناست بهشت»
این چه حرفیست که در
«عالم بالاست بهشت»
هر کجا وقت خوش افتاد
همانجاست بهشت ...!
دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...!
✍️صائب تبریزی
خدا در دستیست که به یاری میگیری.
درقلبیست که شاد میکنی.
درلبخندیست که به لب مینشانی.
خدا درعطر خوش نانیست که به دیگری میدهی.
درجشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی.
آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی.
خدا درتو ، باتو ، و برای توست...
👤 زنده یاد "سهراب سپهری"
بیشترین ضربهها را خوبترین آدمها میخورند؛
برای خوبیهایتان حد تعیین کنید
و هر کس را به اندازه لیاقتش بها دهید
نه به اندازه مرامتان؛
زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است!
تا میتازی با تو میتازند؛
زمین که خوردی؛
آنهایی که جلوتر بودند؛
هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند!
و آنهایی که عقب بودند؛
به داغ روزهایی که میتاختی تو را لگد مال خواهند کرد!
در عجبم از مردمی که به دنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند؛
و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند.
از محمد مهدویفر
آ مثل آزادی ، بر ما شد ارزانی
آ مثل آب و برق شد مفت و مجانی
ب مثل یک باتوم در دست مردی شوم
روزی که می بارد ، بر ملتی مظلوم
پ پول ایرانی ، خاکش به سر گشته!
در خواب میدیدم شاهی که برگشته
ت چون تجاوزگر در داخل زندان
دیگر نمی گویم ، از دختر ایران
ث ثبت دوران شد ، افعال زشت ما
نفرین و لعنت بر ، محصولِ کشت ما
ج جنتی زنده ، پویا و پاینده
ج جنتی جوک شد اسباب هر خنده
چ چاه نفت ما پولش کجا رفته؟
پول زبان بسته ، آخر چرا رفته؟
ح چون حجاب زن از کودکی تا گور
یا با زبان خوش ، یا با زبان زور
خ مثل خلخالی ، آدمکشی عالی
با این همه جانی، جایش ولی خالی
د اول داعش ، محصول نادانی
خیلی شبیه ماست او در مسلمانی
ذ اول ذلت ، بیچاره این ملت
با این همه معتاد کو عامل و علت
ر اول رهبر ، ر آخر رهبر
ما جملگی یک تن او جمله بر ما سر
ز مثل زن مثلِ ، زنهای معمولی
گفتم چرا؟ میگفت از درد بی پولی
ژ ژنده پوش شهر ، یک کودک کار است
این طفلک معصوم کارش به اجبار است
س سایه ستار ، با عشق میرقصید
روزی بهشتی شد ، زیر کتک خندید
ش مثل یک شیاد بیرحم و بد رفتار
رحمت هزاران بار ، بر کرکس و کفتار
ص صورت ناهید، زیباتر از خورشید
اما اسیدِ جهل ، او را ز هم پاشید
ض ضجهی انسان بر آسمان میرفت
شهریورِ ژاله، مردادِ شصت و هفت
ط چون طناب دار ، بالا و پرباریم
ما رتبهی اول ، را در جهان داریم
ظ ظاهرش مثلِ ، پیغمبر خاتم
بویی نبرده او ، از خلقت آدم
ع عین عمامه دور سر طاغوت
فرجام هر طاغوت آخر شود تابوت
غ غزّه را باید ، از پول ایران ساخت
با پول نفت ما ، هر دفعه باید باخت
ف فتنهگر یاغی مطرود و بیایمان
هشتاد و هشت درصد از مردم ایران
ق مثل هر قتلی که جیرهای باشد
چون دانهی تسبیح زنجیرهای باشد
ک مثل کهریزک یک جای وحشتناک
چندین جوان پاک برده به زیر خاک
گ مثل گورستان "کز خاوران خیزد
فریاد انسانهاست کز نای جان خیزد"
ل مثل لبنانی ، ارجح به ایرانی
این سفره پر بود از ، شبهای بینانی
م مثل یک مسئول، مسئول پاسخگو
پاسخ نمی گوید بر هر که الا هو
ن اول نعلین، ن آخر نعلین
هر فتنه هرجا شد زیر سر نعلین
و اولِ والی ، والی ولایت داشت
هرکس هرآنچه کاشت او مطلقاً برداشت
ه هستهای گشته یک ملت خسته
با اندکی نرمش، او هسته را بسته
ی یحتمل فردا شاعر غمین باشد
یا در رجایی شهر یا در اوین باشد
محمد مهدوی فر
(تخریبچی و غواص دفاع مقدس)
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ چقدﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﯼ !
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ لوس ﮐﻨﯽ، ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ .
ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ.
ﺩﺭ ﺍین صورت ﯾﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ می شوند ﻭ ﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می کنند !
ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، به رﺍﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸﺎﻥ ﮐﻦ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ " ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ " ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ...
دکتر الهی قمشه ای
عارفان علم عاشق میشوند
بهترین مردم معلم میشوند
عشق بادانش متمم میشود
هرکه عاشق شد معلم می شود
گاهى اوقات بهتر است
حقیقت را نفهمیم،
همانطور احمق بمانیم چون حقیقت همیشه به نوعى تلخ است.
👤 اوریانا فالاچى
❤️از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟
گفت: نقطه ای که حول محور قلب میگردد
💛از معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟
گفت: سقوط سلسلهی قلب
💚از معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟
گفت: پاکترین احساس
💙از معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟
گفت: عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزد
💜از معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟
گفت: عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست
❤️از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟
گفت : عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر میگذارد
💛از معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟
گفت: تنها آهنربایی که قلب را بسوی خود میکشد
💚از معلم انشاء پرسیدند عشق چیست؟
گفت: تنها موضوعی که نمی توان توصیفش کرد
💙از معلم ورزش پرسیدند عشق چیست؟
گفت:تنها توپی که هرگز اوت نمیشود
💜از معلم زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟
گفت: عشق تنها کلمهای است که ماضی و مضارع ندارد
❤️از معلم زیست پرسیدند عشق چیست؟
گفت: عشق تنها میکروبی است که از راه چشم وارد میشود
ای معلم تو را سپاس؛ای آغاز بی پایان، ای وجود بی کران،ای والا مقام،ای فراترازکلام. ای که همچون باران بر کویرخشک اندیشه هاباریدی، تورا به اندازه تمام مهربانی هایت سپاس می گویم.
کلمات کمک نمی کنند تا این روز را خدمت معلمان سرزمینم تبریک بگویم!!
تبریک به خیل معلمان جوانی که از سر استیصال و بیکاری معلم شده اند! "از بدِ حادثه اینجا به پناه آمده اند"
به معلمانی که مجبورند به شیوه های منسوخ آموزش دهند!
به معلمانی که درسهایی آموزش می دهند که خود از بی ارزشی و ناکارآمدی ان درس مطلعند!
معلمانی که کلاسهای شلوغ و بی روح را اداره می کنند!
به معلمانی که تنها وسیله ی آموزشی شان تخته سیاه است و گچ که اگر آن هم باشد...
معلمی که در کپر و زاغه درس می دهد!
به معلمی که در سال، توانایی خرید لباس مناسب و فاخری که لااقل ظاهری زیبا برایش به ارمغان بیاورد ندارد!
به معلمی که راننده آژانس هست!
به معلمی که سر چند ساعت اضافه کار حاضر است تن به هر خفتی بدهد!
به معلمی که علمش به روز نیست. ضمن خدمتهای بی فایده را باید بگذراند!
به معلمی که کرنشگری را بجای آزادگی آموزش می دهد.
به معلمی که حقوقش کمتر از حدود 200 دلار است!
به معلمی که باید پول گچ را هم با هزار منت از والدین بگیرد و دائم بشنود که تلوزیون گفته مدارس نباید پول بگیرند!
به معلمان حق التدریس و معلم مدارس غیر دولتی که از آنها بیگاری می کشند!
به کدام معلم باید تبریک گفت؟
به معلمی که باید به دانش آموزش سفارش کند اگر دنبال علایقت بروی دنبال هنر، دنبال ادبیات، دنبال فلسفه، فیزیک، ریاضی و... ، در آینده یا باید از این کشور بروی یا بیکاری و اگر شانس بیاوری منشی گری و اسنپ و تاکسی در انتظار توست! چه دوست داری چه نداری فقط باید پزشکی بخوانی!!!
به معلمی که هیچ گاه دیده نمی شود و صدایش شنیده نمی شود.
اینجا سرزمین عجایب است
اینجا روز معلم، روز کارگر، روز مهندس، روز دانشجو، روز جوان، روز دختر، روز زن، روز محیط زیست و... تبریک ندارد.
فقط باید تمام روزها را تبریک گفت به اختلاسگران، دلالان سودجو، کارچاق کن ها و نمایندگان مجلسی که چقدر راحت زیر قول و قرارشان زده اند؛ پزشکانی که حتی حاضر نیستند، مالیات اندکشان را هم بپردازند! باید همه ی روزها را تبریک گفت به نکبت زاده ها، به دلالان کنکور، به صاحبان مدارس آنچنانی که از جداسازی انسانها و نابرابری ها جیب خود را پر کرده اند! آری همه روز، روز آنهاست!
ولی روی دلم یک مطلب سنگینی می کند و وقتی می خواهم بنویسم پرده اشک روی چشمانم کشیده شده است که در آشکارا چیزی را نمی بینم
میخواهم روز آزادگی و انسانیت را تبریک بگویم به معلمان دربند
کسانی که به خاطر گرفتن حق معلمان و متعلمان این سرزمین که اکنون گرفتار زندانند!
چقدر همه ما مدیونیم، به این عزیزان به این شیران و دلیران!
روز شرف و آزادگی و انسانیت را به معلمان در بند تبریک می گویم!
که این بزرگواران را باید این گونه با سروده شاعر آزاده فرخی یزدی توصیف کرد:
همین بس است ز آزادگی نشانه ما
که زیر بار فلک هم نرفته شانه ما
دو تا شلوار توی خشکشویی
شبی کردند باهم گفت وگویی
یکی از آن دو خیلی شیکتر بود
کمی از آن یکی باریکتر بود
دوتا جیب بزرگ از پشت و رو داشت
همیشه لنگه اش خط اتو داشت
شکیل و خوشگل و ابریشمی بود
از آن اجناس شیک دیلمی بود
خلاصه جنس مرغوبی خفن داشت
کمربندی ز چرم کرگدن داشت
یکی دیگر چروک و ساده تر بود
کمی از آن یکی افتاده تر بود
تمیز و شسته اما بی اتو بود
هم از بالا هم از پایین رفو بود
به قدری کهنه بود و خسته از کار
به زحمت میشد او را گفت شلوار
گذشت روزها بی ارزشش کرد
تلاش و کارو زحمت نخکشش کرد
پس از یک شست وشو با خوب رویی
نشسته گوشه ای از خشکشویی
به سویش آمد آن شلوار زیبا
به عشوه شانه ها را داد بالا
کنار او نشست و با تکبر
به او میگفت از روی تمسخر
که من یک روز در بوتیک بودم
کنار جنسهای شیک بودم
مرا دیدند مردم پشت شیشه
که شلواری گران بودم همیشه
همیشه توی جایی لوکس بودم
کنار جنسهایی لوکس بودم
کنار کفشهای چرم اعلا
و کتهایی به قیمتهای بالا
پس از یک دوره ی چشم انتظاری
رسید از راه مرد پولداری
تراولهایی از جیبش درآورد
مرا فوری خرید و باخودش برد
چه جاهایی که با آن مرد رفتیم
میان مردمی بی درد رفتیم
همیشه روی مخمل می نشستم
درون جمع اول می نشستم
به یک چشمک برایم شد مهیا
گرانقیمت ترین ماشین دنیا
خوراکم بود چک پول و تراول
تراولهای رنگارنگ و خوشگل
درون خانه ده شلوار بودیم
که باهم مدتی همکار بودیم
درون ناز و نعمت خواب بودیم
همه در خدمت ارباب بودیم
تو اما ظاهراً شلوار کاری
که روی زانوانت وصله داری
دل شلوار کهنه سخت آزرد
ولی پیش رقیبش کم نیاورد
به حسرت گفت ای شلوار زیبا
لباس مردهای رده بالا
منم مثل تو شلوارم برادر
ولی من آبرو دارم برادر
مرا یک مرد فرهنگی خریده
شبی از جمعه بازاری خریده
نه در عمرم تراول دیدم هرگز
نه ماشینهای خوشگل دیدم هرگز
نه روی مخمل و اطلس نشستم
نه با جمعیتی ناکس نشستم
نه دستی را به نامردی فشردم
و نه پولی ز حق الناس خوردم
خدارا شکر اربابم شرف داشت
نهادش ریشه در آب و علف داشت
همیشه سر به زیر و مهربان بود
تمام عمر وقف دیگران بود
به خوشرویی رفاقت کرد با من
صبورانه قناعت کرد با من
نه در عمرش گناه ومعصیت کرد
هزاران مرد دانا تربیت کرد
معلم بود و دانشمند و دانا
نژاد پاک انسانهای والا
معلم در صف پیغمبران است
که دریای معلم بیکران است
اگر صد بار جانم را بسوزند
مرا خیاط ها زانو بدوزند
اگر یک عمر تنهایی بپوسم
به جز پای معلم را نبوسم...
🌺🌺🌺 *تقدیم به تمام اساتید
ومعلمان عزیزوگرانقدر
وطلایه داران علم وادب ومعرفت*
روزتان مبارک
تنتان سالم
کانون خانواده هاتون گرم و بی غم
روز معلم
معلمی شغل نیست
معلمی عشق است!
معلم کسی نیست که به ساعت نگاه کند.
معلم کسی نیست که به درآمد فکر کند.
معلم کسی نیست که حساب سود و زیان کند.
معلم کسی نیست که خودش رو با بقیه
مقایسه کند.
معلمی که خودش رو کمتر از دیگران ببیند حقارت یاد میدهد.
معلم محتاط، ترس یاد میدهد.
معلم قانع ، فقر یاد میدهد.
معلمی که عاشق نیست ، سنگدل تربیت
می کند.
معلم شجاع ، شاگرد جسور تربیت می کند.
معلم مهربان ، مهرورزی می آموزد.
معلم واقعی تبلور ثروت است.
معلم واقعی تبلور نشاط است.
معلم واقعی تبلور ایمان است.
معلم واقعی بذر آرزوهای بزرگ در دل کوچک شاگردش می کارد.
معلمی شغل نیست.
معلم باور است .
باور رسیدن به بی نهایت.
او درس زندگی می دهد.
با رفتارش ، با گفتارش و با پندارش!
او شاگرد اول ندارد.
او رقابت با دیگران را یاد نمی دهد.
او رقابت با خود یاد می دهد.
او یاد می دهد که چگونه هرکس رکورد
خود را بشکند.
او یاد می دهد سخت کوشی را،
استقامت را و رسیدن به هدف را با وجود همه موانع
او درس آموزش نمی دهد بلکه آموزش
می دهد که چگونه در زندگی باید درس گرفت.
معلم آمده است تا نسلی را تربیت کند.
نسلی که به روز باشد و از پس مشکلات برآید.
بزرگ ترین فاجعه تربیت نسلی وامانده
و خسته و بدون آرزوست.
معلم
اگر زخم روزگار دارد
اگر غم آب و نان دارد
اگر خسته و دل مرده است.
اگر زندگی بر مرادش نیست.
اما تربیت می کند نسلی را که
همه اش شور و امید است
همه اش مهر و دوستی است
همه اش جسارت و سخت کوشی است.
معلمی سخت ترین کارهاست.
خنده با دل پر غصه است.
تلاش در اوج خستگی است.
نوید در اوج نا امیدی است.
معلمی شغل نیست.
شور است
عشق است
تلاش است
اوج فداکاری است
تربیت آینده سازان این مملکت است.
بزرگ ترین امانتدار است.
امین مردمانی است که عزیزترین کس خود را به او سپرده اند.
باشد که به همت چنین معلمانی
نسلی جسور، شجاع ، امیدوار ،خستگی ناپذیر با شوری در سر و مهری در دل داشته باشیم.
معلم روزت مبارک!
به مناسبت 11 اردیبهشت سالگرد درگذشت محمد بهمن بیگی بنیان گذار آموزش عشایری
روحش شاد و یادش گرامی
معلمی تنها شغلی است که آرزویش را دارم
اما نه هر کسی مدرک معلمی گرفته، معلم است و نه هر کسی مهر نظام پزشکی گرفته است، پزشک.
خوب و بد در هر جا و در هر لباسی وجود داشته و خواهد داشت.
اگر به اختیارم بود؛
اولا بهترین ها، باهوشترین ها، خلاق ترین ها، دلسوز ترین ها، توانمند ترین ها را به کسوت معلمی در می آوردم،
اگر به اختیارم بود؛
بالاترین امکانات رفاهی و والاترین شأن اجتماعی و برترین دستمزدها و پاداش ها را نصیب معلمان می کردم
اگر به اختیارم بود؛
خیلی ها را می گفتم توان معلم بودن بیش از ظرفیت شماست بفرمایید حرفه ای دیگر
اگر به اختیارم بود ؛
تمامی معلمان را به صورت دورهای و دقیق ارزیابی می کردم آنان که جنبه این کار را داشتند برای ادامه تحصیل به معتبرترین کالج های جهان می فرستادم حداقل برای چهار سال تا پیشرفته ترین سیستم های آموزشی دنیا را تجربه کنند
@moallemshad
اگر به اختیارم بود؛
از کلاس اول تا ششم ابتدایی هر معلم را با دانش آموزان اش به کلاس بالاتر می فرستادم و پایان شش سال ابتدایی تمام استعدادهای هر دانش آموز را جداگانه ثبت و ضبط می کردم
با تیمی کارشناسی و خبره، رشته های پیشنهادی برای هر دانش آموز را به ترتیب اولویت پیش ِ روی دانش آموز و خانواده اش می گذاشتم
اگر به اختیارم بود؛
تنها گروهی که از جنگیدن برای دفاع از کشور معاف می کردم معلمان بودند
اگر به اختیارم بود؛
بزرگترین نشان خدمت کشور را به برترین معلم سال می دادم
اگر به اختیارم بود؛
بهترین معلمان و باتجربه ترین آنها را با خدمت بالای بیست سال و با بالاترین دستمزدها برای دانش آموزان ابتدایی انتخاب می کردم،
اگر به اختیارم بود؛
کسب مقام مدیریت یک مدرسه ابتدایی را سخت ترین و والاترین مقام مدیریتی کشور می کردم،
اگر به اختیارم بود؛ معلم برترین شخصیت تاریخ سرزمین ام بود.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
باتقدیم سلام وتبریک پیشاپیش بمناسبت سالروز تولد حضرت مهدی عج باستحضارمى رسانم
حسب درخواست وپیشنهاد تعدادی از دانش آموختگان دبیرستان دکترنصیری ، ان شاالله چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت اولین گردهمائى سال ٩۸بشرح ذیل در محل آزمایشگاه مکانیک خاک در کارگرشمالى مقابل تربیت بدنى دانشگاه تهران برگزار خواهدشد :
از ساعت ١۹۰۰چهارشنبه ۱۱ اردیبهشتماه گردهمائى دیدارى اساتید و دانش آموختگان دبیرستان دکتر نصیرى در کوى دانشگاه ، آزمایشگاه مکانیک خاک برگزار خواهدشد ، خواهشمند است :
١- بجز اطلاع رسانى عمومى ، خودتان هم به دوستان مرتبط اطلاع دهید .
٢- تلاش شود بموقع حضوریافته تا در دیدار اساتید و همکلاسیها از فرصت لازم بهره مندباشید .
٣- سرگروهها ضمن تماس تلفنى واحیاناً تلگرام یا sms اطلاع رسانى نموده و تا روز دوشنبه ۹ اردیبهشت به آقاى دکتر خبازان یا بنده محمدعلى پشنگ پور٠٩١٢٣٣٩٧٥١٠ اعلام بفرمائید .
٤- دوستانیکه عضو صندوق هستند ، دفترچه عضویت خودشان را همراه داشته و ضمنا درصورت امکان سعى نمایند میزان عضویت خودشان را افزایش دهند .
٥- از فارغ التحصیلان جدیدالورود به گردهمائى ها که عضوصندوق نمى باشند ، دعوت مى گردد درسالن محل تجمع ، به آقاى پرویز على مددى مراجعه و داوطلبانه در صندوق دبیرستان عضو شوند .
٦- نظریه ، انتقاد وپیشنهادهاى خودتان را به آقاى دکتر خبازان اعلام تابراى گردهمائى هاى بعدى لحاظ شود .
٧- ضمناً درصورت امکان یک نفراز عزیزان هنرمند، مسئولیت تهیه عکس یافیلم مراسم راتقبل نمایند .( لطفأداوطلبان گرامى به بنده اطلاع دهند )
٨- یک نفر از دوستانیکه امکان خرید ، شستشو و انتقال میوه براى مهمانان را دارد ، لطفاً تماس بگیردتا مقدار آن خدمتشون اعلام شود .
بامید دیدار
باتقدیم سلام و تبریک بمناسبت قرارگرفتن در آستانه ماه مبارک رمضان و پیرو برنامه ریزی واطلاع رسانی برای گردهمائی سه ماهه اول سال ۹۸ بعرض میرسانم :
از ساعت ۱۸۳۰ الی ۲۳۳۰ چهارشنبه ۹۸/۲/۱۱ گردهمائی اساتید و دانش آموختگان دبیرستان دکتر نصیری با حضور ۱۳ نفر دبیر ، ۶۲ نفر فارغ التحصیل و سه نفر مهمان در محل آزمایشگاه مکانیک خاک برگزار گردید ،
طی برنامه تدوینی افراد جدید خودشان را معرفی ، آقایان دکتر سیاسی ، دکتر فانی و مهندس برزگر صحبت نمودند ،
استاد علی آبادی و استاد طلوعی علیرغم بیماری و ناتوانی جسمانی ولیکن با عشق علاقه غیرقابل وصف با ویلچر و واکر به محل تجمع تشریف آورده بودند .
وفق سنوات گذشته هدیه ناقابلی فقط بعنوان یادگاری و یادبود بمناسبت روز معلم به تمامی اساتید حاضر و دانش آموختگان فرهنگی اهداء گردید .
از حضاربا شیرینی ، چای و میوه پذیرائی ودر پایان پس از صرف شام با اظهار رضایت محل را ترک میگفتند .
بنده به سهم خودم از دوستانیکه در برگزاری گردهمائی بسیار ارزشمند فوق همکاری نموده بودند تشکر می نمایم و ضمنأ از همه عزیزان دعوت و تقاضا دارم با افزایش موجودی خودشان و نیز افراد غیر عضو با واریز مبالغ دلخواه به حساب شماره ۰۸۰۰۶۴۱۷۱۳۰۰۰ بنامان محمدرضا برزگر و محمدعلی پشنگ پور بانک آینده در تقویت صندوق دبیرستان اقدام و رسید مبلغ مربوطه را وسیله تلگرام یا sms به آقای علی مددی تلفن ۰۹۱۲۱۰۶۲۷۷۵ اطلاع دهند تا برایشان دفترچه صادر و در جلسه بعدی تحویل گردد .
در انتها سلامتی ، خوشبختی ، سعادتمندی ، عاقبت بخیری همراه عمربابرکت برای همه اساتید ، دانش آموختگان و خانواده معززشان مسئلت می نمایم . پشنگ پور
زندگی ریاضی است
پس بیاییم اعتماد را در زاویه ی چشمانمان، جای دهیم
شادی را به توان برسانیم
غم و اندوه را تفریق کنیم
از کینه و نفرت جذر بگیریم
همدلی و دوستی را ضرب کنیم
ضمن تقدیم سلام
مقرر است ساعت ۱۸۳۰ چهارشنبه ۲۸فروردین تعدادی از اساتید و دانش آموختگان به نماینگی بقیه دوستان به منزل استاد طلوعی و ساعت ۲۰۰۰ همانروز منزل استاد حسن زاده باشیم .
لذا عزیزانیکه تمایل و آمادگی دارند مراتب را جهت هماهنگی های بعدی به فایل ۰۹۱۲۳۳۸۷۵۱۰ ( جناب پشنگ پور ) { و یا 09123223778 بنده } اعلام نمایند
بدیهی است آدرس ها متعاقبأ اطلاع رسانی خواهد شد .
باتقدیم سلام وعرض تبریک پیشاپیش بمناسبت میلاد حضرت مهدی عج باستحضار میرسانم :
در ادامه دیدارماهانه اساتید ، ساعت ۱۸۰۰ امروز چهارشنبه ۲۸ فروردین تعداد ۱۰ نفر از اساتید و دانش آموختگان دکتر نصیری عزیزان :
هر دو عزیز ، از دیدن همکاران و شاگردانشان خیلی خوشحال و حضار هم از این دیدار بسیارخشنود بودند .
بنده به سهم خودم از حضور بسیار ارزشمند عزیزان بزرگوار فوق الذکر سپاسگزاری نموده ، سالی توأم باسلامتی ، خوشبختی ، عزت ، سعادتمندی ، موفقیت ، سرافرازی ، شادکامی ، عمر با برکت همراه عاقبت بخیری برای همگی مسئلت می نمایم .
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد:
حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه استانداردهای بین المللی برخوردار بود. این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد را دارا بود.
این زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود و حتی امکان فرار نیز تا حدی وجود داشت.
آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد.
در آن از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد، اما...
اما بیشترین آمار مرگ زندانیان
در این اردوگاه گزارش شده بود.
عجیب اینکه زندانیان به مرگ طبیعی میمردند.
با این که حتی امکانات فرار وجود داشت
اما زندانیان فرار نمیکردند
بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.
آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خودشان و نسبت به هموطنان خودشان که مافوق آنها بودند رعایت نمیکردند،
و در عوض عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت
و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشد.
هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خودخیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.
هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت.
اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.
در این شرایط همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است، چرا که:
— با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
— با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
— با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.
نتیجه :
اگر این روزها فقط خبرهای بد میشنویم، اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نیستیم و اگر همگی در فکر زدن پنبه همدیگر هستیم،
به سندرم «شکنجه خاموش» مبتلا شده ایم.
این روزها همه خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم ...
دلار گران شده ...
طلا گران شده ...
کار نیست ...
مدرسه ای آتش گرفت ...
دانش آموزان راهیان نور در جاده کشته شدند...
زورگیری در ملاءعام...
این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس ما نیست!
شما چطور فکر میکنید؟ ...
ما ایرانیها دزدیم! ...
ما ایرانیها همه کارهایمان اشتباه است. ...
ما ایرانیها هیچی نیستیم! ...
ما ایرانی ها از زیر کار درمیرویم! ...
ما هیچ پیشرفتی نکردیم!...
ما ایرانیها هیچ هنری نداریم!
ما ایرانیها آدمِ حسابی نداریم!
ما ایرانیها هر عیبی که یک انسان میتواند داشته باشد داریم! ...
توی همین محیطای مجازی چقدر بادلیل و بی دلیل به خودمان بد میگوییم و لذت میبریم.
به خودمان فحش میدهیم و کیف می کنیم و میخندیم.
اقوام مختلف ایرانی را مسخره می کنیم و همه با هم کل ایران را ! ...
بزرگان علمی٬ هنری٬ ادبی و دینی کشور خودمان را وسیله خنده و تفریح کرده ایم و هیچکس هم نباید فکر کند اینها نقشه است.
این همان جنگ نرم است.
این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند، شما چطور؟
این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانند، شما چطور؟
این روزها همه شبیه زندانیان جنگ آمریکا و کره منتظر مرگ خاموش هستند٬ شما چطور؟
بیاییم از خواندن و شنیدن اخبار منفی فاصله بگیریم و تا میتوانیم به خود و اطرافیانمان امید بدهیم، (((احترام))) بگذاریم و در هرشرایطی شاد زندگی کنیم.
با انتشار این مطلب درسال1398 حفظ و ارتقاء سطح بهداشت روانی جامعه سهیم باشیم...
سال خوبی بسازیم که دنیا حسرت بخورد
نوبتی هم باشه نوبت عمل کردنه
نزاریم این همه واقعیت در حد حرف و پند بمونه بیاید عمل کنیم 💪🏻👊🏼
امیدوارم سال خوب و پربرکتی در کنار عزیزان داشته باشید🌺🌺🍃🍃🌿🍃
باتقدیم سلام و تبریک نوروز و آغاز سال ۹۸ بعرض میرسانم :
مقرر است ، ساعت ۱۷۰۰ چهارشنبه ۹۸/۱/۷ وفق سنوات گذشته به دیدار استاد علی آبادی و ساعت ۱۸۰۰ از همانجا بدیدن استاد مؤمنی برویم .
دوستانی که تمایل دارند با بنده هماهنگ نمایند - 09123223778
باسلام وعرض تبریک مجدد بمناسبت عید نوروز و آغاز سال جدید ونیز پیرو اطلاعیه اولیه درخصوص ملاقات استاد علی آبادی و استاد مؤمنی باستحضار میرسانم :
ساعت ۱۷۰۰ امروز چهارشنبه ۷ فروردین تعداد ۱۰ نفر از اساتید و دانش آموختگان دکتر نصیری عزیزان :
آقایان معمارتدبیری ، شهبازی ، داودزاده ، برزگر ، فیض خانی ، صحبتی ، رئیس دانا ، مرادی ، منزوی و بنده پشنگ پور به نمایندگی بقیه اساتید وهمکلاسی ها برای دیدن اساتید فوق بمنازلشان رفتیم ، بحمدالله حال استاد علی آبادی خیلی خوب و نسبت به سال۹۷بهتر بودند .
استاد مؤمنی هم بحمدالله حالشان خوب و هردو عزیز ، از دیدن همکاران و شاگردانشان خیلی خوشحال و حضار هم از این دیدار بسیارخشنود بودند .
بنده به سهم خودم از حضور بسیار ارزشمند عزیزان بزرگوار فوق الذکر سپاسگزاری نموده ، سالی توأم باسلامتی ، خوشبختی ، سعادتمندی ، عزت ، موفقیت ، سرافرازی ، شادکامی ، عمربابرکت همراه عاقبت بخیری برای همگی مسئلت می نمایم .
ضمنأ تعدادی از عکسهای حضار بشرح ذیل تقدیمتان میگردد . پشنگ پور
معلم چو آمد . به ناگه کلاس چو شهری فروخفته خاموش شد
سخنها به ناگفته در مغزها به لب نارسیده فراموش شد
معلم ز کار مداوم . مدام غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان شباب جوانی ازو رخت بربسته بود
سکوت کلاس غم آلود را صدای درشت معلم شکست
ز جا احمدک جست بند دلش از آن بیخبر بانگ
لباس پر از وصله و ژنده اش به روی تن لاغرش لرزه داشت
بیا احمدک . درس دیروز را بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
ولی احمدک درس ناخوانده بود بجز آنکه دیروز آنی شنفت
زبانش به لکنت بیافتاد و گفت بنی آدم اعضای یکدیگرند
وجودش به یکباره فریاد کرد که در آفرینش ز یک گوهرند
زبان دلش گفت بی اختیار چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز . تو کز . کز وای یادش نبود
درآن عمر کوتاه او خاطرش جز آن نمی داد پیامی دگر
در اعماق قلبش به جز درد و رنج
نمی کرد پیدا کلامی دگر
معلم بگفتش به لحنی گران چرا احمد کودن بیشعور
نخواندی چنین درس آسان بگو
مگر چیست فرق تو با دیگران ؟
عرق از جبین احمدک پاک کرد خدایا چه میگوید آموزگار ؟
نمی داند آیا که در آن دیار بود فرق مابین دار و ندار
چه می گوید ؟بگو حقایق بلند به آهستگی او بینوا
چنین گفت زیر لب با قلب چاک
که آنها به دامان مادر خوشند و من بی وجودش نهم سر به خاک
به مال پدر تکیه دارند و بس من از روی اجبار و از ترس مرگ
از آن دست شستم ز درس کنم با پدر پینه دوزی و کار
ببین دست پرپینه ام شاهد است
معلم بکوبید پا بر زمین
به من چه که مادر ز کف داده ای ؟
به من چه که دستت پر پینه است که این قلب پیک پر کینه است
زود یک پسر نزد ناظم برو که او هم به همراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او به چوبی که بهتر کتک آورد
دل احمد آزرده و ریش گشت درون دلش کورسوئی جهید
بیاد آمدش شعر سعدی و گفت ببین یادم آمد کمی صبر کن
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
با کمال تاسف مطلع شدیم جناب آقای سید جمال شبانکاره که سالها دبیر ورزش ومعاونت دبیرستان را بعهده داشتند دعوت حق را لبیک گفتند ضمن عرض تسلیت به خانواده ایشان از خداوند بزرگ برای ایشان علو درجات رامسئلت می نماییم روحش شاد .
بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟
وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی وهدر میدی🤨
همیشه ازم انتقاد میکرد و به منفی بافی متهمم میکرد ...بزرگ وکوچک در امان نبودند ومورد شماتت قرار میگرفتن...
حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود.😟
تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید وکاری پیدا کردم...
🔅امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم🙂
اگر قبول شدم این خونه کسل کننده رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم.
صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و زدم بیرون😘
🔅داشتم با دستم گرده های خاک را رو کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت :مثبت اندیش باش و خودت رو باور داشته باش ،از هیچ سوالی تنت نلرزه!!
نصیحتشو با اکراه قبول کردم ولبخندی زدم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست...مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه😡
از خونه بسرعت خارج شدم یه ماشینو اجاره کردم و بطرف شرکت رفتم...
به دربانی شرکت رسیدم خیلی تعجب کردم😳😳
هیچ دربان ونگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما⬅️⬆️↗️↙️
به محض ورودم متوجه شدم دستگیره ازجاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه.
بیاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!!
همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه ی شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آب سر ریز حوضچه ها ..به ذهنم خطور کرد که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابم افتادم که آب رو هدر ندم ...شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم وآب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه.
در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم ...چراغک های آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد وفریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد ، اونارو خاموش کردم!!
🔅به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن.
اسممو در لیست ثبت نام نوشتم ومنتظر نوبت شدم...وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره ولباس وکلاسشنو دیدم ،احساس حقارت وخجالت کردم ومخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شونو تعریف میکردن😥
دیدم که هرکسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون😳
با خودم میگفتم اینا با این دک وپوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا😨
فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!!
بیاد نصحیت پدرم افتادم:مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش ...😔
نشستم ومنتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد واین برام غیر عادی بود😳
در این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل.
وارد اتاق مصاحبه (گزینش)شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کرده ولبخند میزدن ... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟
دچار دهشت واضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟
بیاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم : نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم :ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم.
یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟!😳 سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مد نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد وتوتنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی وتلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند 👌👌👌
در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد کار ، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!
پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگدلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است.
🌺🌿🌺🌿
دلزده نشو از نصایح پدرانه آنها زیرا در ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران آن را خواهی فهمید وچه بسا آنها دیگر نباشند ...
عجیب ترین معلم دنیا بود چون عجیب ترین امتحان های دنیا رو می گرفت... هر هفته وقتی امتحان تموم می شد برگه ها رو ازمون نمی گرفت ... می گفت خودتون تصحیح کنید اونم نه تو کلاس تو خونه ... دور از چشم خودش ... اولین باری که برگه ی خودم رو تصحیح کردم سه تا سوال رو غلط جواب داده بودم ... نمی دونم ترس بود یا عذاب وجدان ، هر چی بود نذاشت جواب های غلط رو درست کنم و به خودم بیست بدم ... فردای اون روز وقتی بقیه ی بچه ها برگه های امتحانشون رو تحویل دادن فهمیدم همه بیست گرفتن... همه بیست گرفتن به جز من ... به جز من که از خودم غلط گرفته بودم ...بهم می گفتن خب مثل ما جواب هایی که غلط نوشته بودی رو درست می کردی تا بیست بگیری ولی من نمی خواستم خودم رو گول بزنم ... نمی خواستم چشمام رو به روی اشتباهاتم ببندم ... گذشت و گذشت تا امتحان اصلی رسید ... همون که نمره ش می رفت تو کارنامه ... امتحان که تموم شد ، معلم برعکس همیشه برگه ها رو جمع کرد و گذاشت تو کیفش... چهره ی هم کلاسی هام دیدنی بود... رنگ و روشون پریده بود و ناراحت بودن... اونا فکر می کردن این امتحان هم خودشون تصحیح می کنن و با درست کردن جواب های اشتباه به خودشون بیست میدن ولی این بار فرق داشت این بار قرار بود حقیقت مشخص بشه...چند روز بعد وقتی معلم نمره ها رو خوند بهترین نمره ی کلاس رو گرفته بودم چون تنها کسی بودم که از خودم غلط می گرفتم و چشمم رو به روی اشتباهاتم نمی بستم ...
زندگی ما پر از امتحان های کوچک و بزرگه... خیلی از ما آدما تو زندگی انقدر چشممون رو به روی اشتباهاتمون می بندیم و خودمون رو فریب میدیم که باورمون میشه هیچ مشکلی نداریم و نمره مون بیسته... ولی یه روز دیگه خودمون به خودمون نمره نمیدیم ... یه روز برگه مون میوفته دست معلم آسمون ها... اون روز خیلی چیزا مشخص میشه و نمره ی واقعی می گیریم ... راستی تو امتحان زندگی چه نمره ای می گیریم؟!
👤حسین حائریان
نان حلال خیلی خیلی خوب است.
من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم، مثل آقا تقی.
آقاتقی یک ماستبندی دارد.او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت میدهد تا آبی که در شیرها میریزد، حلال باشد. آقا تقی میگوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد .
دایی من هم کارمند یک شرکت است. او میگوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمیگیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد.
داییام میگوید: من ارباب رجوع را مجبور میکنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه میگیرم! داییم میگوید :
تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمیکند.
پول حرام بیبرکت است.
ولی پدرم یک کارگر است و من فکر میکنم پولش حرام است؛ چون هیچوقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم میآورد. تازه یارانهها را خرج میکند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل، برق ما را قطع کردند، چون پولش را نداده بودیم. دیشب
میخواستم به پدرم بگویم
کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی!!!
# آموزش محبت امیز به کودکان
1- معلمان موفق امروزی آمادهاند بگویند: ما نمیدانیم اما با هم میآموزیم.
2- معلمان امروزی میدانند که در وهلهی نخست، معلم دانشآموزان هستند نه معلم کتب درسی.
3- معلمان فقط عرضهکنندگان دانش نیستند بلکه تسهیلگر روند یادگیریاند.
4- معلمان موفق امروزی میدانند که اثرگذاری بر دانشآموزان بیانگیزه نیز از اهداف مهم آنهاست.
5- معلمان موفق امروزی میدانند زنگ تفریح و بازی، حق مسلم کودکان است.
6- معلمان موفق امروزی میدانند برداشتن دیوارهای میان کلاس درس و جامعه از اهداف آنهاست.
7- معلمان موفق امروزی میدانند کلید قرن اخیر یادگیری مداوم است.
8- معلمان موفق امروزی میدانند که باید فرصتهای مناسب برای احساس امنیت در دانشآموزان فراهم نمایند.
9- معلمان موفق امروزی میدانند سهم هر دانشآموز از یادگیری اهمیت دارد.
10- معلمان موفق امروزی میدانند آنها علاوه بر نیازهای علمی، نیازهای معنوی و اخلاقی هم دارن
تحلیل
⭕️ جامعهای که افراد آن، خصوصا جوانان، از انگیزهی پیشرفت بالا برخوردار باشند، به سوی ترقی و پیشرفت گام بر میدارد (به عنوان شرط لازم، نه کافی).
گرچه معمولاً از تاثیر جامعه بر فرد، و متاثر شدن افراد از نقشهای اجتماعی و تحولات اجتماعی سخن میرود، ولی نقش انگیزه پیشرفت نشان میدهد که تنها جامعه نیست که افراد را شکل میدهند. افراد با انگیزه پیشرفت بالا در یک جامعه سیر حرکت جامعه را تغییر میدهند. ویژگیهای افراد دارای انگیزه پیشرفت بالا عبارت است از: 1ـ میل به انتخاب تکالیف دشوار؛ 2ـ انجام کار به نحو شایسته؛ 3ـ تلاش و کوشش؛ 4ـ امیدواری و خوشبینیِ واقعگرایانه؛ 5ـ گرایش به پیشرفت.
⭕️ در یک پژوهش سه دورهی زمانی تمدن یونان باستان، یعنی دوره رشد، دوره اوج شکوفایی، و دوره زوال و انحطاط این تمدن بررسی شد. نتایج نشان داد که بین سطح انگیزه پیشرفت موجود در افراد آن جوامع، با میزان پیشرفت و انحطاط آنها رابطه داشته است.
#دیوید_مکللند، پژوهشگر توسعه، یکی در یک طرح پژوهشی ابتکاری و طولانی اقدام به گردآوری شواهدی از کشورها و فرهنگهای مختلف کرد. نتایج نشان میداد که بالا بودن سطح انگیزهی پیشرفت در یک دورهی زمانی در یک جامعه، با پیشرفتهای آن رابطه دارد.
او به بررسی محتوای داستانها، کارتنها، فیلمها و آموزشهای مدارس به کودکان در کشورهای مختلف توسعهیافته و عقبمانده پرداخت و تفاوت فاحشی میان آنها دید. او به این نتیجه رسید که الگوی پیشرفت در یک جامعه با الگویی که در داستانها و آموزشها به کودکان القا میشود، رابطهی مستقیم دارد.
از نظر او یکی از راههای فهم میزان انگیزه پیشرفت در میان افراد یک جامعه ارزیابی آثار فرهنگی (مانند محصولات ادبی، داستانها، فیلمها، ضربالمثلها، باورها و ...) است.
⭕️ زندگی ما مخلوطی است از داستانهای بسیاری که شخصیت ما را شکل دادهاند. گرچه ما روزگاری تنها شنوندهی این داستانها بودهایم، اما اینک بازیگر مخلوطی از آنها هستیم که در مغز ما پردازش شده است.طرز فکر ما در مورد جهان، دیگران، خودمان، تلاش، موفقیت، اعتماد، سرنوشت، ایادانی و ...، تابع داستانهایی است که شنیدهایم و یا در زندگی واقعی با آنها مواجه بودهایم. در این میان سالهای کودکی مهمترین تأثیر را دارند.
ما در خانوادهها، مدرسه و تلوزیون با چه داستانهایی بزرگ شدهایم؟ آیا با داستانهایی که امید و تلاش و خوشبینی و اعتماد و فتخ قلههای بلند را در ما تزریق میکنند؛ یا آتاشغالهایی که فقط داستان غم و اندوه و گرگ بودن مردم، و بیفایده بودن تلاش و اسیر سرنوشت محتوم و جبر زمانه بودن، و یا انحصار راه ترقی را در دریدن حقوق دیگران بیان مینمایند؟
⭕️ برای کودکانتان زیاد داستان بگویید. هیچچیز مانند داستان شخصیت آنها را نمیسازد. نگذارید هر آتآشغالی وارد ذهنشان شود. برایشان داستانهایی بگویید که روح امید و کنجکاوی و پرسشگری و اراده و تلاش و خودباوری و عزت و شرافت و اخلاقمداری را در آنها زنده میکند.
🖌دکتر محسن زندی
در مهد کودک های ایران 9 صندلی میگذارند و به 10 بچه میگویند هر کسی که نتواند سریعا برای خودش جایی بگیرد، باخته است و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه ی بازی تا زمانی که یک بچه باقی بماند و آن بچه برنده است. عادی است که بچه ها هم همدیگر را هل بدهند تا بتوانند خودشان روی صندلی بنشینند…!
اما در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میگذارند و به 10 بچه میگویند که اگر یک نفر از آنها روی صندلی جا نشود، همه ی آنها باخته اند. لذا بچه ها نهایت سعی خود را خواهند کرد تا طوری همدیگر را در بغل خود بگیرند که کل تیم 10 نفره روی 9 صندلی جا بشوند تا کسی بدون صندلی نماند و بعد 10 نفر برای 8 صندلی و بعد 10 نفر برای 7 صندلی و به همین شکل تا آخر.
با این بازی ما از بچگی به کودکان خود
آموزش میدیم که هر کی باید
به فکر خودش باشه...
اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها
با این بازی به بچه هاشون فرهنگ
همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی
رو یاد میدن...
وقتی اعتراض کردند، درجواب معترضان گفت:
من برای فرزندان مالزی یک سرمایه گذاری
کردم که نتیجه آن را بیست سال بعد می بینید
و امروز مالزی شده جزو سی
کشور اقتصادی بزرگ جهان
" در حال آموزش به بچه هایمان هستیم که در زندگی اصلا" ریسک نکنند و همیشه در عافیت زندگی کنند "
فرزندانمان را کارآفرین بار بیاوریم نه کارمند و مواجب بگیر!
دکتر عباس حاتمی/ استاد دانشگاه
سیستم آموزشی مابه بچه ها می گوید وکیل، مهندس و دکتر شوید . درخانه همه دنبال هستیم که بچه هایمان درس بخوانند و تحصیل کرده شوند و...
کجای این آموزش و تربیت به بچه ها یاد می دهد کارآفرینباشند؟
برای خودشان کسب و کار داشته باشند؟
شرکت تاسیس کنند و صاحب کار باشند؟
تجارت کنند و تاجر باشند؟
تقریبا"هیچ جا...
کلا" در حال آموزش به بچه هایمان هستیم که در زندگی اصلا" ریسک نکنند و همیشه در عافیت زندگی کنند.
کارمند جاهای خوبی باشند و حقوق بگیر مفت باشند!
پول تو جیبی دادن به بچه ها عادتی است که ذاتا" بچه ها را غیر مستقل و حقوق بگیر بار میارد.
بچه ها را منتظر پرداخت منظم به بار می آورد.
مواجب بگیر و این دقیقا" مخالف روحیه کارآفرینی است!
راه حل مناسب به نظر می رسد این باشد که :
پول تو جیبی بچه ها مشروط باشد به کمکی که به خانواده می کنند و ارزشی که برای خانواده ایجاد می نمایند.
یاد بگیرند که در صورت کمک به خانواده و انجام یک کار خلاقانه و خوب میتوانند پول توجیبی های متغیر بگیرند.
هم خلاقیت شان پرورش پیدا می کند و هم حقوق بگیر و مواجب بگیر نمی شوند.
هر شب برایشان قصه نخوانید. ۴ شب شما قصه بخوانید و ۳ شب بخوابید آنها برای شما قصه بگویند.
کارآفرین باید بتواند سناریو ایجاد کند و دیگران را تحت تاثیر قرار بدهد.
* بچه ها را منتقد و پرسشگر کنید.
*یک زبان بین المللی و سبک رهبری را به آنها یاد بدهید.
*بچه ها را مطیع و تقلیدی به بار نیاورید .
*هنر شاد زیستن را به بچه ها بیاموزید و افکار آنها را بین المللی بار آورید.
کانال سواد تربیتی
✍️ کتاب هایی درباره کارنامه علمی و عملی زنده یاد "توران میرهادی"
انجمن پژوهش های آموزشی پویا،دو کتاب درباره کارنامه آموزشی زنده یاد توران میرهادی منتشر کرده است:
کتاب نخست با عنوان "توران میرهادی،از نگاه اندیشه گران آموزشی و تربیتی ایران" و کتاب دوم با عنوان "توران میرهادی،از نگاه شاگردان و معلمان مدرسه فرهاد"،توسط شرکت انتشارات آموزش نوآموز روانه بازار نشر شده است.
هر دو کتاب حاصل تصمیم هیات مدیره انجمن پژوهش های آموزشی پویا،مبنی بر انتشار آثاری با موضوع آموزه های تعلیم و تربیتی توران میرهادی است.تصمیمی که خود، حاصل جلسه ای است که یک هفته پس از درگذشت توران میرهادی در آبان 1395 تشکیل می شود.
"پیشگفتار"،"زندگی نامه"،"گاه شمار زندگی"
و"کتابشناسی" توران میرهادی،بخش های مشترک هر دو کتاب است.
✔️در کتاب نخست علاوه بر متن سخنرانی خانم میرهادی درباره طرح های تجربی در آموزش و پرورش،پانزده مقاله دیگر به قلم صاحب نظرانی چون:دکتر فرخ لقا رئیس دانا،ناهید کاموسی،دکتر اقبال قاسمی پویا،دکتر فاطمه قاسم زاده،
مصطفی کریمی،مریم رسالت،منیر همایونی،
اسفندیار معتمدی،منیژه اسلامی،رضا عبدلی،
دکتر حسن پاشا شریفی،فروزنده محفوظ و اشرف امینی درج شده است.
علاوه بر این مقالات،دو مصاحبه نیز در این کتاب منتشر شده است: نخست مصاحبه دکتر اقبال قاسمی پویا با توران میرهادی و دیگری مصاحبه انجمن پویا با مریم احمدی شیرازی درباره توران میرهادی.
✔️کتاب دوم حاوی چهار مقاله است که توسط دانش آموختگان مدرسه فرهاد،همچون: شیفته موستوفیان،سوزان حبیب،دکتر پریسا پهلوان،دکتر سعیده شعاری نژاد و شیبا ملک به رشته تحریر درآمده اند.
علاوه بر این مقالات،دو مصاحبه نیز در این کتاب درج شده است که شامل مصاحبه با سیمین قدیری-معلم موسیقی مدرسه فرهاد- و کفایت رائین-از نخستین معلمان آن مدرسه- است.
هر دو کتاب در ارائه تصویری جامع از چهره درخشان آموزشی و تربیتی زنده یاد توران میرهادی به مخاطب موفق هستند.بطوریکه مخاطب می تواند علاوه بر شناخت کارنامه عملی ایشان، با پشتوانه علمی و نظری فربه و غنی آن کارنامه عملی نیز آشنا شود.از اینرو خواندن هر دو کتاب برای مربیان،آموزگاران،پژوهشگران و همه کسانی که به نوعی با کودک و مسئله تربیت و آموزش مرتبط هستند،توصیه می شود.
خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر می کنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم!
چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود. امتحانی که در آن، نادانسته های کودکی بی دفاع، مورد قضاوت بی رحمانه دانسته های معلم قرار می گرفت.
امتحانی که در آن با غلط هایم قضاوت می شدم نه با درست هایم. اگر دهها صفحه هم درست می نوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها می گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می کشید که درست هایم رنگ می باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی می کرد غلط هایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایم نیست بلکه نداشته ها و ضعف هایم است.
بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می گفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد و حتی بدتر. آنقدر سخت دیکته می گفتم و آنقدر ادامه می دادم تا دور غلط های برادرم خط بکشم.
نمی دانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران می گذریم، اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می کشیم که ثابت کنیم تو همانی هستی که نمی دانی، که نمی توانی!
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من می آموخت. این روزها خیلی سعی می کنم دور غلطهای دیگران خط نکشم. این روزها خیلی سعی می کنم که وقتی به دیگران می اندیشم، خوبیهاشان را ورق ورق مرور کنم. کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند. کاش خوبیهای خودمان و دیگران را ببینیم!
((دکتر انوشه))
اندکی_تامل
🇯🇵 ژاپن- ما حاضریم خانه هایمان را باز کوچکتر کنیم و فضا و امکانات مدرسه ها را بزرگتر و بیشترکنیم . ما برای توسعه ی بیشتر کشور هر چقدر در تربیت و جذب معلمان سرمایه گذاری کنیم کم است.
🇮🇷 #ایران- مشکل آموزش و پرورش جمعیت زیاد آن است!
🇩🇪 آلمان- سه گروه نباید پشت چراغ قرمز بمانند: آتش نشانی، معلم و آمبولانس.
🇮🇷 #ایران- تعاونی فرهنگیان، معرفی نامه می دهد تا همکاران بتوانند از فروشگاهها قسطی خرید کنند.
🇦🇪 امارات- دولت در سال چند بار به معلمان چک سفید می دهد.
🇮🇷 #ایران_ معلم ها به جای آنکه به فکر اضافه حقوق باشند، به فکر شغل دوم و سوم باشند "وزیر آموزش و پرورش"
🇫🇷 فرانسه- ثروتمندان در مسیر شهرک معلمان خانه می خرند، تا دیگران فکر کنند آن ها هم معلمند
🇩🇪 آلمان- فرزند بزرگم پزشک است اما فرزندم دومم به دنبال هدف بالاتری است می خواهد معلم شود "یک پدر آلمانی"
🇬🇧 انگلستان- فرزندم یک نابغه است او توانایی معلمی دارد "یک پدر انگلیسی"
🇩🇪 آلمان- شما می خواهید حقوقی همسان با تربیت کنندگانتان داشته باشید؟!
"فریاد مرکل بر سر صنف پزشکان و مهندسان "
🇮🇷 #ایران- حقوق معلمان بار مالی دارد ...
در مدرسه ابتدایی بودم ، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم به نیت این که آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
🍁 پدر و مادرشان هم دعوت مراسم اند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند. چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
✏️ روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم. با هم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند ، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه ، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟
این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
🌾 رفتم روبرویش ، بهش اشاراتی کردم ، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
🍁 خونسردی خود را حفظ کردم ، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم ، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود ، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم ، مدیر را دیدم ، رنگش عوض شده بود ، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم ، سرش را نزدیک کرد و گفت:
فقط این مراسم تمام شود ، ببین با این بچه چکار کنم؟!
اخراجش میکنم ، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه ، من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
✏️ حالا آنی که کنارم بود زنی بود ، مادر بچه ، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود. بسیار پرشور میخندید و کف میزد ، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
🌾 همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست ، برای مادرم اینکار را میکردم!!
🍁 معلم گفت :
با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم : آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست ، چرا آنها این چنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت:
آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود ، خودم توضیح میدهم ؛
مادر من مثل بقیه مادرها نیست ، مادر من " کرولال " است ، چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود ، این زبان اشاره است ، زبان کرولالها...
✏️همین که این حرفها را زد از جا جهیدم ، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم ، و دختر را محکم بغل کردم!!
🌾 آفرین دختر...
چقدر باهوش ، مادرش چقدر برایش عزیز ، ببین به چه چیزی فکر کرده!
🍁فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و...
تا این که همه موضوع را فهمیدند...
نه تنها من که هر کس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
✏️ از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند ، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!
📝 درس این داستان این بود :
زود عصبانی نشو ،
زود از کوره در نرو ،
تلاش کن زود قضاوت نکنی ،
صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!!
آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند...
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند ...
آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند ...
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند ...
آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند ...
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند ...
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند...!
(واقعامولانا،تفسیری زیباازندانستن ها
ودانستن ها،ابرازکرده است.
نوازش دست یک استاد
مسئول حراج تار فرسوده ای را با بی میلی بر سر دست گرفت و گفت چند؟!
چه کسی برای این تار قیمتی پیشنهاد می کند؟
از میان جمعیت یک نفر با تمسخر گفت: یک دلار!
دومی گفت: دو دلار برای سوزاندن در بخاری دیواری.
نفر سوم گفت: من سه دلار میخرم تا پسرم با آن بازی کند.
مردم بی دلیل می خندیدند
ناگهان پیر مردی موقر با قدم هایی آرام و محکم از میان جمعیت بیرون آمد و تار کهنه را برداشت و به آن نگاه کرد و با دستمالی خاک آن را زدود، سیم های آن را محکم کرد و انگشتان سحر آمیز خود را بر روی سیم ها به حرکت در آورد، آهنگی روح نواز در گوش ها پیچید،هیچ صدایی به گوش نمی رسید. همه چشم و گوش شده بودند و به آن نوای جان بخش دل سپرده بودند.
آهنگ به پایان رسید پیرمرد تار را روی میز گذاشت و آرام از سالن خارج شد.
مسئول حراج بهت زده تار را برداشت، صدایی از گوشه ای گفت: هزار دلار و همان طور به قیمت تار افزوده گردید سرانجام ده هزار دلار فروخته شد. چند نفری با حیرت از یکدیگر پرسیدند: راستی چه چیزی بر ارزش آن تار شکسته افزود؟ یکی از آن میان زیر لب گفت:
نوازش دست یک استاد!
معلمین عزیز!
داستان ذکر شده، حقیقتی بزرگ را در خود نهفته دارد، هستند دانش آموزانی که در فراز و نشیب زندگی (باتوجه به ظاهر ژولیده، عملکرد ضعیف، رفتار و گفتار نا پسند ) مانند تارهای فرسوده و بی ارزشی تصور می شوند که باید آنان را بازیچه ساخت، به حاشیه راند یا دور انداخت
اما معجزه آنگاه اتفاق می افتد که دستهای معجزه گر و پیامبر گونه معلمی چون شما, با دست مهر، غبار را از روح آنان بر گیرد تا نغمه زیبایشان را به گوش جان برساند تا همگان به چشم یک انسان، انسانی متعالی به آنان بنگرندچه بسا که شما سرنوشت و اینده ی آن دانش آموز را برای همیشه تغییر دهید.
تقدیم به معلمان مهربان و تلاشگر سرزمینم
#ناشناس
1_معلم باید متواضع باشد
معلم همیشه میآموزد : از شاگرد، از پدر و مادر، از مستخدم مدرسه، و در هر شرایطی میآموزد. خودش هم شاگرد است و هم معلم. به همین سبب نمیتواند چیزی را برای خودش نگه دارد، میخواهد بگیرد و رد کند. بنابراین، اگر متواضع نباشد و طلبگی نداشته باشد، نمیتواند همیشه بیاموزد
2_معلم باید با حوصله باشد
کار تعلیم و تربیت خیلی طولانی است معلم ذره ذره از زحماتش نتیجه میگیرد. کار معلم مثل کلید برق نیست که در یک حرکت آن را میزنید، چراغ روشن میشود. ممکن است از هزاران حرکت فقط یک نتیجه بدهد. بنابراین معلم باید حوصله داشته باشد، حوصله ی گوش دادن، حوصله ی کشف کردن، حوصله ی راه یابی، حوصله ی حل کردن مشکلات و انواع حوصله ها.
3_معلم باید دقیق باشد
اگر معلم دقیق نباشد نمیتواند ببیند. از لحظه ها و رفتارها میگذرد. از علامت هایی که شاگرد میدهد، پدر و مادر میدهند، میگذرد. پس فقط دقت معلم است که میتواند او را در زمینه ی کارش راهنمایی کند.
4_معلم باید حالت بی طرفی علمی داشته باشد.
یعنی تعصب نداشته باشد. زود قضاوت نکند و زود به نتیجه نرسد، بلکه مثل یک دانشمند شرایط را سبک سنگین کند، علت را بیابد و پیش از قضاوت، سنجش های لازم را درباره شاگردش، کارش، رشته درسی اش و خودش انجام دهد.
5_معلم باید پایداری و مقاوت داشته باشد.
اگر امروز معلم کارش به نتیجه نرسید، فردا کار کرد و باز هم به نتیجه نرسید، پس فردا و روزهای دیگر هم کارش نتیجه نداد، هم چنان در جهت مقصود، پایداری کند تا شاگردش، خودش، کلاسش و مدرسه اش را به مقصد نزدیک کند. تا پدر و مادر را در زمینه ی هدایت کردن فرزندشان راهنمایی کند.
6_معلم باید ذهنی باز داشته باشد.
گیرنده های معلم مثل گیرنده های تلویزیون در همه جهت باید کار کند و هیچ وقت بر روی یک موضوع نایستاد. اگر معلم دیگری تجربه ای کرده است، ذهن باز معلم است که میتواند این تجربه را بگیرد و بسنجد و از آن بهره بگیرد. اگر بچه ای کار تازه ای کرد، ذهن باز معلم میتواند از کار تازه ی آن بچه نکته ای بیاموزد که کار معلمی را ثمر بخش کند. اگر معلمی مقاله ای میخواند، ذهن باز اوست که میتواند نکته هایی از آن مقاله دریافت کند، اگر در جایی پژوهشی شده است، ذهن باز معلم از آن پژوهش بهره ای برای کارش میگیرد. ذهن معلم باید نسبت به تاثیرات خارجی باز باشد و واهمه ای نداشته باشد.
7_معلم باید انعطاف داشته باشد.
خطری که معلم ها را همیشه تهدید میکند، این است که در روش و سبک شان متخصص میشوند، یعنی میگویند : من جز این روش تدریس، هیچ روش دیگری را قبول ندارم. چنین چیزی درست نیست. باید قبول کرد و انعطاف داشت، رفت، دید، فهمید، نشست و گوش کرد. در حقیقت معلم باید گوش ها، چشم ها و ذهن باز در برابر همه ی تاثیرات داشته و انعطاف پذیر باشد.
8_معلم باید با شاگردانش رابطهی صمیمانه و انسانی برقرار کند.
در چنین حالتی است که محیط آماده میشود برای اینکه بچه بیاموزد. متاسفانه ما به نقش این رابطه ی صمیمانه به اندازه کافی آگاه نیستیم. این رابطه ی صمیمانه گاه با یک نگاه یا یک لبخند یا یک نوازش یا گفتن جنبه ای کوتاه ایجاد می شود. به هر حال چنین رابطه ای خیلی درونی است و آنچه به وجودش میآورد خیلی متفاوت است. نمیشود فرمول وار گفت. فقط باید مهارت داشت و به جا و به موقع حرکت مناسب را کرد.
9_ معلم باید ظرافت و تعمق داشته باشد
... من گاهی در فیلم ها میبینیم که دارند تلفن یا دستگاه رادیو و یا تلویزیون را سیم پیچی میکنند، سیم های نازک را میکشند و به هم وصل میکنند، یا نحوه ی استفاده از وسایل جراحی را میبینم که چقدر کار ظریفی است، ناگهان به نظرم میرسد، که کار معلم از این هم ظریف تر است. در کار تعلیم و و تربیت موج ها را نمیشود دید و ثبت کرد... حالا فکرش را بکنید معلم تا چه قدر در کارش باید ظرافت داشته باشد تا بتواند همه ی موج ها را در جهت پیشرفت کارش به حرکت درآورد... یکی از کسانی که در عمل به این نکته رسیده بود «جبار باغچه بان» بود... معلم در حین کار عملی ورزیده میشود و تئوری چندان به کارش نمیآید.
10_معلم باید قدرت طراحی و پیش بینی داشته باشد.
من روی این صفت تکیه میکنم. معلم باید زمان لازم برای مطالعه، طراحی و پیش بینی را داشته باشد و این طراحی را مثل یک دانشمند انجام بدهد. یعنی کار مستند و صحیح بکند و دقت واقعی علمی داشته باشد.
«آنچه گفتم به ترتیب اهمیت نبود، چون هر یک از این صفت ها در جای خودش بسیار مهم است و هیچ یک بر دیگری برتری ندارد.»
برگرفته از کتاب : #گفتگو_با_زمان
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت ، اما بدون آنکه بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد ، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته 😕
پسرک با خجالت و در حالیکه صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم چِن ، میشود ... میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم چِن با عتاب مادرانهای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟!
این ممکن نیست. من طبق جوابهایی که در برگۀ امتحانت نوشتهای به تو نمره دادهام.
او اضافه کرد : نگران نباش. من که نمیخواهم بخاطر ضعفت در امتحان ، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان می داد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم میزند.
خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک میکرد که میخواهند بچههایشان بهترین نمره ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمیتوانست در برابر بچههای بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند ، نرمش نشان دهد.
اما یک موضوع دیگر هم بود.
او میدانست که کتک خوردن بچهها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمیکند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آنها را از تحصیل باز دارد.
نمیدانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت میکند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس میلرزید و به گریه هم افتاده بود. عاقبت رو به پسرک کرد و گفت: ببین! این پیشنهادم را قبول میکنی یا نه؟
من به ورقهات یک نمره « ارفاق » نمیکنم. فقط میتوانم یک نمره به تو « قرض » بدهم.
تو هم باید در امتحان بعدی 2 برابر آن را ، یعنی 2 نمره ، به من پس بدهی. خوب است؟ پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2 نمره به شما پس میدهم.
او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت. از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد ، با دقت زیاد درس میخواند. تا اینکه در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزهای داده شد.
از پسِ آن « درس » که خانم معلم به او داده بود ، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف میکند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده میشود. زیرا میداند که نمرهای که خانم معلم آن روز به او قرض داد ، سرنوشتش را تغییر داد.
آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست ... او " لی کا - شینگ " رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی به سراسر جهان است!
مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم ...!
۱۳ مهر روز جهانی معلم
۵ اکتبر برابر با ۱۳ مهر روز جهانی معلم است.
در پیام امسال ار سوی مدیر سازمان یونسکو و یونیسف آمده است صرف این که کودکان فقط به مدرسه بروند کافی نیست. بلکه آموزش به معنای حق دسترسی دانش آموزان به معلمان شایسته و واجد آموزش است.
دانش آموزان حق دارند از معلمهای دوره دیده، علاقه مند و پرشور بهره مند شوند.
آژانس های بین المللی دولت ها را ترغیب می کنند برای دسترسی به معلم های شایسته در مدارس تلاش و برنامه ریزی کنند.
موسسه پژوهشی کودکان دنیا فرا رسیدن روز جهانی معلم را با این امید تبریک می گوید.
"ادهم مظفری" یکی از معلمانی بود که زندگی را به زیبایی سرود.
این معلم دلسوز وقتی میبیند که یکی از دانشآموزانش در رودخانهی "کام" روستای "آلک" کامیاران (کردستان) افتاده خود را به آب میزند.
دانشآموز خود را نجات میدهد اما خود برای همیشه با آبها همسفر میشود و چند روز بعد از آن، جسم بیجانش را در چند روستای پایینتر از آب میگیرند.
سالها از این حادثه گذشت.
من در روابط عمومی ادارهی کل آموزش و پرورش استان (سال 1378) مشغول خدمت بودم که از طرف یکی از دوستان شاعرم به نام "ماشاءالله فرمانی" شعری از سوی دانش آموز نجات یافته خطاب به معلم فداکارش به دستم رسید که شعر ایشان را در ماهنامهی ادارهی کل آموزش و پرورش کردستان چاپ کردم که با استقبال زیادی روبهرو شد.
شعری خطاب به معلم فداکار از زبان دانش آموز نجات یافته:
مونسم، آموزگارم، یاورم
روشنیبخش تمام باورم
ای همه زیبایی و مهر و گذشت
روزهای با تو بودن چون گذشت؟!
دستهای گرم تو، کی سرد شد
باغ سبز سینهات کی زرد شد
مهربانیهای تو رفته کجا
من چرا دیگر نمیبیینم تو را
همدمم، حالا کجا داری مکان
من کجا گیرم ز تو آخر نشان
ادهمم حالا دبستانت کجاست
باغبانم، باغ و بستانت کجاست
باز درس جانفشانی میدهی
تو ز جای خود نشانی میدهی
هیچ میدانی که بی تو خستهام
دل فقط بر خاطراتت بستهام
هیچ میدانی امیدم مرده است
طاقتم را آب با خود برده است
هیچ میدانی پریشان گشتهام
در خودم صد بار ویران گشتهام
درد دوری، شانههایم کرده خم
خانهی قلبم شده مأوای غم
هیچ میدانی که در آن روز تار
بی تو من تا کَی کشیدم انتظار
بی تو من تا کی شکستم پیش رود
بی تو من تا کی نشستم پیش رود
تا که باز آیی، بگویم حال خود
غصهها و تلخی احوال خود
تا که باز آیی بگویم نازنین
من کمک میخواستم، تنها همین
چونکه افتادم میان آب رود
چون نبردم از تقلا هیچ سود
چون نبود آنسو، کسی غیر از شما
مهربان و مونس و درد آشنا
من ندانستم که کارم اشتباست
رود "کام" روستا هم بیوفاست
من ندانستم مرا بینی به آب
میدهی از کف، تمام صبر و تاب
میزنی خود را به سیلاب و خطر
میشوی با آب دریا همسفر
من ندانستم که بی من میروی
در میان آبها گم میشوی
من ندانستم که تنها میشوم
در غم تو ناشکیبا میشوم
ورنه میماندم در آنجا بیصدا
تا نیایی تو میان آبها
ادهمم، حالا ز تو شرمندهام
بی تو اینجا یک گل پژمردهام
ماندهام در حسرت دیدار تو
در عجب هستم از آن ایثار تو
باز میخواهم تو را قدر جهان
دوستت دارم به قدر آسمان
نوگل عمرت اگر چیدم ببخش
کودکی بودم نفهمیدم ببخش
تا ابد یادت برایم زنده است
سینهام از عشق تو آکنده است.