انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

با سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی . سالهاست که عده ای از فارغ التحصیلان دبیرستان جمعی از دوستان و اکثر معلمین را یافته اند و سالانه حدود سه گردهمائی جهت تجدید دیدار و یادآوری خاطرات و گپ و گفتگو و قیل و قال و قرار و مدار باهم دارند . هسته اولیه این تجمع که اکنون به شناسائی بیش از 390 نفر انجامیده با ده نفر از دانش آموختگان سال 50 شروع شده ، امید است به همت شما به تمام فارغ التحصیلان دکتر نصیری دسترسی پیدا کنیم . با آرزوی موفقیت برای همه شما رئیس دانا

بایگانی

من وهمکلاسیهای عزیزم ( 4) - به قلم عباس صفدری

يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۷ ب.ظ
من وهمکلاسیهای عزیزم ( 4)
گرمای زود رس تابستان در بعد ازظهر خرداد47 امان همه را بریده بود. وقتی از در منزل راهی مدرسه شدم مطالب کتاب مانند فیلمی در ذهنم تکرار می شد. از کوچه ای گذشتم. از کنار
هر منزلی عطر متنوعی از غذا استشمام می شد. وارد مدرسه شدم. بچه ها یکی یکی در حالیکه غرق مطالعه بودند وارد مدرسه می شدند. بعضی ها سر ها را تراشیده تا سبک تر و راحت تر مطالعه کنند. هنوز یکی ، دو ساعت به امتحان ثلث سوم مانده بود.سمت راست حیاط مدرسه و در زیر میله های بسکتبال حسین و تورج و علیمددی در حال گفتگو و دوره کتاب بودند.
تعدادی از دانش آموزان از شدت گرما به زیر سایه سه درخت کاج بلند که در کنار آبخوری بود پناه برده بودند. هر از گاهی سرها را به زیر شیر های آب برده تا از شدت گرما بکاهند. کنار آبخوری و سمت راست حیاط و در زیر ایوانی که مشرف به آزمایشگاه شیمی و اتاق ورزش بود ،حسن و مسعود و کاتوزیان و دیگر دوستان نشسته بودند.تعدادی از بچه ها دست در گردن یکدیگر ، قدم زنان کتاب را دوره میکردند و بعضی با تکه ای نان ،خریده شده از نانوایی روبروی مدرسه از دوستان پذیرایی میکردند. عزتی و مسعودی و قاسم زاده و حصاری به دیوار مشرف به حیاط مدرسه بامشاد تکیه داده بودند و سوالات مهم را مرور می کردند. لحظه ای بعد امیر وارد حیاط شد. صورتش سرخ و مملو از سوال بود. مستقیم بطرف ما آمد ودر حالیکه با دو آرنج و حرکتی از بدن لباسش را مرتب می کرد کتابش را باز کرد و گفت :: اگر این سوال در امتحان نیامد؟!!!! .
در یک لحظه همه سر ها بطرف کتابش متمایل شد و روی یک سوال چند گزینه ای متمرکز گردید.
دقایقی بعد همه با بهت و حیرت به یکدیگر نگاه کردیم.
سکوتی سنگین حاکم شد. عزتی چند قدمی عقب رفت و با صدایی بلند توام با خنده و در حالیکه با دست بر پایش می کوبید
فریاد زد:: امیر جان ما که امروز امتحان اجتماعی نداریم!!!!!!!!.
امیر گیج ومبهوت به ما خیره شده بود . صدای خنده و قهقهه بچه ها
فضای مدرسه را دگرگون ساخت.
در یک لحظه کتاب تاریخ را از دست عزتی گرفت و به گوشه ای
پناه برد و در حالیکه انگشتانش را در گوشش فرو برده بود بشدت مشغول مطالعه شد.
صدای بریدن درختان کاج و فروریختن ساختمان مدرسه،خاطرات
پنجاه ساله من را فروریخت . و این آخرین باری بود که با شروع مهر ماه و دیدن مدرسه خاطرات دوران کودکی ام را مرور میکردم..............
ادامه دارد. صفدری

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۴
محمد علی رئیس دانا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی