انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

با سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی . سالهاست که عده ای از فارغ التحصیلان دبیرستان جمعی از دوستان و اکثر معلمین را یافته اند و سالانه حدود سه گردهمائی جهت تجدید دیدار و یادآوری خاطرات و گپ و گفتگو و قیل و قال و قرار و مدار باهم دارند . هسته اولیه این تجمع که اکنون به شناسائی بیش از 390 نفر انجامیده با ده نفر از دانش آموختگان سال 50 شروع شده ، امید است به همت شما به تمام فارغ التحصیلان دکتر نصیری دسترسی پیدا کنیم . با آرزوی موفقیت برای همه شما رئیس دانا

بایگانی

من وهمکلاسیهای عزیزم ( 5) - به قلم عباس صفدری

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۳۹ ب.ظ
من وهمکلاسیهای عزیزم ( 5)

با صدای هر ،هر بخاری نفتی ، پچ،پچ بچه ها هم شروع شد.
هر لحظه صدای بخاری بیشتر و بیشتر می شد. دیگر معلم قادر
به ادامه درس نبود. شیشه های مشرف به حیاط بخار کرده و
قطرات آب روی آنها جاری بود.
با دست کمی شیشه را پاک کردم،آسمان سرخ شده بود و ذرات
برف چرخ زنان و آرام روی درخت خرمالوی مشرف به پنجره می
نشست. سپیدی حیاط و قرمزی خرمالو های زیر برف،منظره زیبایی را پدید آورده بود.
ضربه ای به در نواخته شد. مردی قد بلند،لاغر اندام با موهایی
جوگندمی و بینبی دراز وارد شد. نگاهی تند واخم آلود به مبصر
و بخاری انداخت و گفت:: بفرمایید پایین ، توی حیاط وسطی.


بچه ها دسته دسته از کلاس ها وارد راهرو شده تا از آنجا به حیاط وسطی که محصور بین دو ساختمان اول و دوم و راهروها بود شوند.
در ابتدای راهروی طبقه اول و در بالای درب آزمایشگاه زیست شناسی، تلویزیون کوچکی نصب شده بود که با پخش مارش نظامی و رژهایی از یگانهای هوایی و زمینی،حال و هوای مدرسه را دگرگون کرده بود.
گوینده با صدایی ابهت وارد مراسم رژه در حظور شاهنشاه و سران ارتش را در زیر بارش برف گزارش می کرد.حیاط وسطی
مملو از دانش آموزانی بود که از شدت سرما و در زیر بارش برف ، در حالت ایستاده بیکدیگر فشرده شده بودند.
چند بلند گوی نصب شده در دیوارهای اطراف با پخش آهنگ ها و سرود های انقلابی فضای نظامی را حاکم نموده بودند.

در جایگاهی که در راهروی طبقه دوم ، بالای سر دانش آموزان و مشرف به حیاط وسطی تعبیه شده بود ،میزی بهمراه یک دسته گل ،یک میکروفن و پرچمی از ایران بچشم می خورد.
تعدادی از دبیران،معاونین و نماینده اداره آموزش و پرورش
در پشت میز ایستاده بودند.
لحظاتی بعد معلم کتاب انقلاب سفید در پشت میکروفن قرار
گرفت و پس از خیر مقدم به نماینده اداره آموزش و پرورش و
تشریح اصول شش گانه انقلاب سفید شاه و مردم، سخنانی از رشادتهای شاهنشاه در آزادی آذربایجان بیان نمود.
ناگهان از وسط و میانه حیاط صدای هوم،هههمهمهو م بلند
شد ومانند موجی، تمام حیاط را فرا گرفت.صدای گوینده بسختی شنیده می شد. هر چه گوینده بلند تر
صحبت می کرد،صدای هوم دانش آموزان بیشتر وبیشر می شد.
منظره ای غیر منتظره پیش آمده بود. یکی از معاونین در حالیکه
دستش را بالا برده بود ، دانش آموزان را به سکوت دعوت می کرد، ولی فایده ای نداشت.
همه ساکت و آرام بنظر می رسیدند ولی صدای هههمهمهو م
در چهار دیواری محصور حیاط ، تمام فضای مدرسه را درنوردیده بود.
قربانی دوم در پشت میکروفن قرار گرفت و سعی کرد
جو را تغییر دهد:: خوب حالا یک کف بلند برای خودتان بزنید،
صدای هههههههوم بیشتر شد. استرس و عصبانیت سراسر
کادر مدرسه را فرا گرفت.
قربانی سوم " نماینده اداره" پیش آمد تا از فضاحت جو
بکاهد:: عزیزان من امروز در سایه اقتدار شاهنشاهی شجاع ،
توانا، مبتکر ، آذربایجان عزیز به مام وطن باز گشت .
این ناخدای کشتی طوفان زده............ دیگر صدای مرد در
هو........ هو ........ ی بچه ها محو شده بود.
لحظاتی بعد دیگر کسی در جایگاه نبود. ناگهان یکی از معاونین
پشت میکروفن قرار گرفت و با عصبانیت به چند نقطه اشاره کرد
و گفت: : این دانش آموزان بیایند دفتر. انگشت بطرف هر دانش آموزی اشاره می شد ،همه بر گشته و به پشت سر خود نگاه می کردند.
با صدای هر ،هر بخاری نفتی بخود آمدم. به دانش آموزی که
کنار پنجره ،مشرف به حیاط وسطی نشسته بود اشاره کردم
که پنجره ها را باز کند.ترکیب هوای سرد وتازه با هوای گرم
داخل کلاس ،هوای مطبوعی را بوجود آورده بود.
ریزش برف بر روی درخت خرمالو و سپیدی حیاط بسیار زیبا
می نمود.
روی میز ،ردیف ،اول دسته گلی زیبا بچشم می خورد با نوشته ای روی آن: : " دانش آموز شهید حسن قدمی "
از بالا نگاهی به داخل حیاط انداختم جز چند رد پا ، تا پای
درخت خرمالو چیز دیگری ندیدم............
.. ادامه دارد.
صفدری.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۲
محمد علی رئیس دانا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی