انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اطلاعات و اخبار دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری + خاطرات + مقالات . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

انجمن دبیران و فارغ التحصیلان دبیرستان دکتر نصیری

با سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی . سالهاست که عده ای از فارغ التحصیلان دبیرستان جمعی از دوستان و اکثر معلمین را یافته اند و سالانه حدود سه گردهمائی جهت تجدید دیدار و یادآوری خاطرات و گپ و گفتگو و قیل و قال و قرار و مدار باهم دارند . هسته اولیه این تجمع که اکنون به شناسائی بیش از 390 نفر انجامیده با ده نفر از دانش آموختگان سال 50 شروع شده ، امید است به همت شما به تمام فارغ التحصیلان دکتر نصیری دسترسی پیدا کنیم . با آرزوی موفقیت برای همه شما رئیس دانا

بایگانی

من و همکلاسی های عزیزم ( 11 ) به قلم عباس صفدری

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۱۲ ب.ظ

من و همکلاسی های عزیزم  ( 11 )


در آغوشم گرفت.  چند بار گونه هایم  را بوسید. چادرش را مرتب کرد . بطرف در اتاق رفت، برگشت و نگاهی به چشم هایم
کرد. خدایا !!   چرا  نمی فهمیدم !!؟ 
از  در بیرون رفت. دوباره بر گشت،  باز  در آغوشم گرفت. لحظه ای
صورتم را به صورتش چسباند. احساس آرامش میکردم. صورتش
کاملاً برافروخته بود. کفشهایش را لنگه به لنگه  پوشیده  بود.
مرتب بر می گشت و نگاهم می کرد. وارد حیاط  شد. برادر بزرگترم را صدا زد،مرتب باو  شفارش می کرد.

لب  حوض  نشست. دوباره  در آغوشم گرفت، سرم را روی 
شانه اش گذاشت ،چند بار بوسید. آرام در گوشم زمزمه کرد:
"درستو خوب بخون "  بلند شد ،دوباره  چادرشو  که  پشت  رو
پوشیده بود  ، مرتب کرد.
از پله اول  پشت در حیاط  بالا رفت. نگاهی طولانی بهمراه
بغضی در گلو داشت.روی  پله دوم نشست. برای چندمین  بار
در آغوشم گرفت، این بار به شدت  فشردم. برخاست  ،در آهنی
حیاط  را باز کرد. صدای  قرچ قرچ  لولای در  با صدای گریه  اش درهم  آمیخته   بود.
                          *******
وارد کوچه شد.بار دیگر دستهایش را به دورم حلقه  زد  و از زمین بلندم کرد.چادر و کفشش رو مرتب کرد.
بطرف سر کوچه رفت.   و  رفت........
خدایا !  هیچ وقت نگفته بود  ناراحتی قلبی دارد!
                            *******
اشگ از چشمانم جاری شد.   سرم  را  روی سنگ گذاشتم. همان حس بچگی رو   داشتم .
                                   ****,
مرحومه...............  تاریخ  فوت...........
    
تقدیم به همه مادران  گرامی ،  مخصوصاً مادران  این گروه.
        ادامه دارد.....          صفدری

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۲۰
محمد علی رئیس دانا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی